۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

باز هم حجاب و ارزش های اسلامی

امروز باز در زمانه خبری درباره سخت گیری های حکومت و طرح های جدید ارتقای امنیت اجتماعی خواندم. این طر حهای ارتقایی که در ابتدای انقلاب تنها شامل پوشش و آرایش زنان و دختران می شد به تدریج دامن مردان را نیز گرفت و دایره نظارت خود را به عرصه های مختلف زندگی خصوصی و اجتماعی مردم گستراند.  از جمله اولین صنفهایی که در تیررس این طرحها قرار گرفت صنف فروشندگان موسیقی(سرود های انقلابی) و فیلم بود، و به دنبال آن سایر عرضه کننده کالاهای فرهنگی نیز در صف ارشاد قرار گرفتند. کار تا آنجا بالا گرفت که امروز دیگر هیچ شرکت و موسسه ای از دایره بیرون نیست، یا بقول پلیس شرکت های خصوصی حریم شخصی نیست. داستان اراذل و اوباش نیز خود حدیث دیگری است. این بی نوایان که بنا به اقتضای زمان و سیاست های روز عناوین مختلفی چون قشر آسیب پذیرو محروم را یدک می کشند از بی دفاع ترین قربانیان جامعه هستند که کاربردهای مختلفی از قدیم الایام در ساختار حکومت داشته اند. گاهی در حرکتهایی که از آنها به عنوان <خود جوش> نام برده می شود وسیله اعمال قدرت به دانشجویان و غیره اند و گاهی چون در طرح اخیر امنیت اجتماعی،  خود در مرکز مصیبت و زیر فشار می روند تا نمایش قدرت با کمترین هزینه و توجیه پذیرترین روش انجام شود و عوام نیز از جدی بودن طرح و سودمندی آن اطمینان حاصل نمایند. فواید سرگرم نمودن مردم به چنین امور بی معنی ای در کتاب شیخ صنعان اثرزنده یاد سعیدی سیرجانی به زیبایی بیان شده است. این کتاب از جمله کتابهایی است که خواندن آنرا به خوانندگان عزیز توصیه میکنم.  سعیدی با بازسازی داستانی از منطق الطیر عطار، استعاره ای زیبا و خواندنی از شکل گیری و دغدغه های حکومت فعلی ایران و بانیان مذهبی آن می آفریند.  سیرجانی داستان شهری خیالی را می گوید از زبان سیدی بی سواد که کارش روضه خوانی است. شیخ صنعان صوفی پاک نهادی است که دور از غوغای زر اندوزان و دنیا پرستان به همراه گروهی از قلندران صافی در خانقاه محقر خود جز به عبادت به کاری مشغول نباشد و خاطر منزه اش جز به ذکر اوراد به چیزی متوجه نگردد. تا آنکه روزی دختری زیبا رو از جور موسیو کافر کیش، حاکم ظالم شهر، به او پناه می آورد و نجات این دخترک مسلمان  که از قضای آسمان دل از شیخ صنعان نیز برده است، بهانه سقوط سلطنت موسیو کافر کیش بدست قلندران را فراهم می آورد. در طی ماجراهایی که در کتاب از زبان سید شیرین سخن به تفصیل آمده است، قلندران بر امور مسلط می شوند و مردم گرفتار حکومتی پر جور و ستم اما بر اساس طریقت خانقاه میشوند. در جایی از کتاب در گفتگوی قلندران برای کنترل مردم به شیرینی چنین آمده است:
...شید علیشاه به تایید نظر قلندر پرداخت که:
-بسیار فکر بکری است، باید شیخ را با سلام و صلوات مستقیما به قصر دارلاماره بیاوریم و بر تخت حکمرانی بنشانیم.
خلیفه ابروانش را بالا برد که:
-خطرناک است مردم دستمان را می خوانند و آبرویمان می رود، حتی صوفیان خودمان هم سر به طغیان خواهند گذاشت، پله پله باید رفت سوی بام.
شید علیشاه میان سخن او دوید که:
-گور پدر مردم، مگر مرشدی به عظمت شیخ صنعان باید چشمش را به دهن مردم بدوزد واز بد حرفی آنها بترسد؟مگر قرار است مرید هم در کار شیخ تردید و فضولی کند؟ عالم درویشی و بساط خانقاه که جای چون و چرا ندارد.
اخمهای خلیفه در هم رفت که:
-پسر جان! حیا کن، ار قدیم و ندیم گفته اند در دروازه را می شود بست اما دهن مردم را نمی شود. اگر خانقاه درویشان در نظر مردم آبرو و اعتباری دارد، محصول قرنها وارستگی و پرهیز مشایخ سلف بوده است از آلوده شدن به مسایل حکومتی. با این کارمان قمار خطرناکی می زنیم بر سر آبروی چندین و چند قرنی خانقاهمان. حسابش را کرده ای اگر اعتقاد مردم از خانقاه برگردد، دیگر سنگ روی سنگ قرار نمی گیرد. نظر مردم خیلی مهم است. همین مردم بودند که دم و دستگاه موسیوی کافر کیش را بر هم زدند و من و تو را از گوشه تنگ و تاریک حجره های نمور خانقاه به صاحب اختیاری ولایت رساندند. چطور تا چند روز پیش خاک راهشان بودیم، حالا پیروزی دو روزه مستمان کرده و داخل آدم حسابشان نمی کنیم؟
مجاز علیشاه که معمولا با سکوت های طولانی و فیلسوفانه می کوشید وقار و هیمنه ای کسب کند، چون کفه قدرت را به نفع فردوسعلیشاه در نوسان دیده بود، به میدان آمد که:
ـ جناب خلیفه از بس سرش را توی کتاب فرو برده و چله های متوالی نشسته، از اوضاع زمانه بی خبر است. به خیالش می رسد که مردم هم صیغه ای هستند و از خودشان رای  و اراده ای دارند. نبض مردم در دست ما قلندران است، به هر سازی که بزنیم می رقصند.
خلیفه بر آشفته از جسارت قلندر کلامش را برید که:
- گل مولا! یادت باشد که مردم خیلی هم ارادتی به قلندران ندارند. البته درویشی را قبول دارند، به حرمت و تقدس خانقاه از ته دل ایمان دارند، اما در مورد قلندرها چه عرض کنم. ما را مشتی بیکارگان مفتخوری می دانند که می خواهیم پشت گردنشان سوار شویم و برای خرسواری تقدس خانقاه را بهانه کرده ایم.
فردوسعلیشاه ابرو درهم کشید که:
-به گور پدرشان می خندند که همچو تصوری می کنند. یعنی چه؟ مگر خانقاه بی قلندر تا حالا سابقه داشته است که امروز داشته باشد؟
خوب گوشتان را باز کنید ببینید چه می گویم، وظیفه واجب طریقتی همه ما اینست که که به مردم حالی کنیم که خانقاه یعنی قلندر و قلندر یعنی خانقاه. اصلا خانقاه و قلندر جدایی ناپذیرند. هر که خانقاه را قبول دارد باید چشمش چهار تا بشود قلندران را هم قبول داشته باشد. قلندران متولی خانقاه اند، تا حالا هیچ امامزاده ای بی متولی دیده اید؟ با شما هستم، دیده اید؟
قلندران یک صدا گفتند: ابدا، ابدا، ابدا و فردوسعلیشاه ادامه داد:
- باید مواظب باشیم به احدی مجال ندهیم در حقانیت قلندران تردید کند. هیکل نخراشیده این نوچه هایی که دور و برمان جمع کرده ایم مترسک سر خیارستان که نیست. تبرزین به این تیزی و برندگی را که برای دفع سرما و گرما به دستشان نداده ایم. وظیفه هریک از ما از همین امروز این است که نوچه هایمان را با چماق و تبرزین مجهز کنیم و راه بیفتیم توی کوچه و بازار ولایت و گربه را دم حجله بکشیم. هرکه در برابر قلندری شل و ول تعظیم کرد یا حرف گوشه و کنایه داری زد، باید نوچه ها فوری فریاد واطریقتا سر دهند و با یک ضربه تبرزین سر از تن منحوس یارو جدا کنند و نگذارند احدی از مردم شهر به جنازه اش نزدیک شود. باید به مردم بگویند که اگر دست به جنازه این کافر مرتد بزنید دستتان در جا خشک خواهد شد.  چند تا جنازه که طعمه سگهای ولگرد شد، بقیه حساب کارشان را خواهند کرد.
خلیفه که به امر و نهی قلندر احساس کرد که رشته کارها از دستش خارج شده به اما و اگر پرداخت که:
-خوب، جناب قلندر، اگر تعداد این فضولباشی ها زیاد شد و مجبور شدیم در شهری بدین کوچکی روزی ده بیست نفر را گردن بزنیم، تصور نمی فرمایید که اولا همین نوچه های مواجب بگیر از اطاعت فرمانمان سرپیچی کنند، ثانیا مردم کوچه و بازار تردیدشان در حقانیت ما بیشتر شود و اگر علنی جرات نکنند، دست کم بیخ گوشی زمزمه ای شروع کنند که عجب این قلندر ها به مراتب از موسیو کافر کیش بدتر و بی رحم ترند، او یکی یکی می کشت، اینها بیست تا بیست تا می کشند. و ذره ذره کار این زمزمه ها بالا بگیرد و ....
اما فردوسعلیشاه کلامش را برید که:
- خلیفه جان! خیلی از مرحله پرتی. اولا در مورد سر پیچی نوچه ها جای نگرانی نیست، خدا نگهدار کولی ها باشد که آمده اند و در خرابه های بیرون شهر چادر زده اند. گیرم نوچه ها نا مردی کنند، کولیها وقتی پای  پول  در میان باشد پدرشان را هم قربانی می کنند. حاضرند برای دستمالی قیصریه که سهل است، دنیایی را هم به آتش بکشند. ثانیا یادت باشد که موسیو کافر بود، درویش نبود، حمایت خانقاه پشت سرش نبود، اگر گاه گداری یکی را می کشت برای هوای نفسش بود، برای حفظ دم و دستگاه فرعونیش بود، اما وضع قلندران چنین نیست. میان آدم کشی موسیوی کافر کیش با آدم کشی قلندر خانقاه تفاوت از زمین تا آسمان است. قلندر کسی را برای عداوت شخصی نمی کشد، مال و منال کسی را برای منافع شخصی ضبط و مصادره نمی کند، بگیر و ببند و بکش قلندر برای رضای مولاست، برای حفظ خانقاه است، برای ثواب اخروی است، طبق حکم شیخ و مرشد است، نه برگ چغندر.
سپس خطاب به یاران ادامه داد:
-یادتان باشد که هر وقت خواستید سر فضولی را از تن جدا کنید، مبادا بگویید چون یارو مزاحم کارمان شده است می کشیمش، مبادا بگویید چون مال و منال حسابی دارد و به پولش طمع داریم سقطش می کنیم، مبادا بگویید چون ممکن است در آینده رقیب و مدعی ما بشود به درک می فرستیمش، مواظب باشید که اصلا صحبت من و مایی در میان نباشد. طریقت درویشی با <من> گفتن مخالف است. یارو را می کشیم چون به مولا ایمان ندارد. یارو را می کشیم چون رفتار و گفتارش مخالف طریقت بوده است. یارو را می کشیم چون به خانقاه توهین کرده است.
خلیفه با لحنی لبریز از تردید و انکار به پاسخ بر آمد که:
-جناب قلندر کشتن هم حد و حدودی دارد، پنچ نفر را می شود کشت، ده نفر را می شود کشت، بقیه هر قدر هم که بی رگ و ترسو باشند وقتی جان خود را در خطر دیدند به فکر چاره می افتند....

و فردوسعلیشاه قطع کرد که:
-وقتی جانشان را در خطر دیدند زبانشان را نگه می دارند. این مردمی که من می شناسم علاج کارشان کشتن است و بس. توی این خراب شده ای که ولایت ما باشد کسی به حکومت می رسد و می تواند موقعیتش را حفظ کند که از کشتن پروایی نداشته باشد، وای بحال فرمانروایی که به هر علت و عقیده ای از کشتن امساک کند. همین موسیوی بخت برگشته اگر سفت در مقابل مردم می ایستاد و به قراولان قصرش فرمان آتش می داد محال بود کارش به جایی برسد که بگذارد و بگریزد. اگر بخواهیم کارمان بگیرد باید دو چیز را کنار بگذاریم یکی رحم و گذشت را و دیگری شرم و حیارا. و این دومی به مراتب مهم تر است.
رفقا گوشهایشان را خوب باز کنند ببینند چه می گویم. مبادا در مقابل مدعیان بی سر و پا سر سوزنی کوتاه بیایید که روزگارتان سیاه است. اگر مغرضان و معاندان گفتند قحطی و گرانی بیداد می کند شما قرص و محکم سر حرفتان بایستید که در هیچ نقطه ای از این دنیای ولنگ و واز خدا وفور نعمت و ارزانی به اندازه ولایت ما نیست. اگر گفتند مردم از فشار زندگی به جان آمده اند شما قلندران فریاد بزنید که در هیچ عصر و زمانی از خلقت آدم ابولبشر الی یومنا هذا مردم ولایت ما در این همه ناز و نعمت و رفاه غوطه نزده اند.  اگر گفتند مردم از حکومت قلندران بیزار شده اند، شما مردم مدعی شوید که همه مردم از مرد و زن، صغیر و کبیر هوا خواه قلندرانند و زندگی شان را وقف خانقاه کرده اند. اگر گفتند اینهمه دور خرابه حمام گشتید پس کو جن هایی که دستگیر کرده اید شما صدایتان را نه دو پرده که دویست پرده بالا تر بگیرید و با دستتان به هر طرف که خواستید اشاره کنید که :< پس این همه جنی که به خاک و خون غلطیده اند چیست؟ مگر کورید و اجساد تلنبار شده اجنه را نمی بینید؟> و بعد هم چشم در چشم مدعی بدوزید و لحن صدایتان را عوض کنید که:< نکند تو هم حرامزاده ای و این همه نعش اجنه را که پیش پایت ریخته است را نمی بینی.> این را بگویید و آن وقت شاهد عقب نشینی طرف باشید و به چشم خودتان ببینید چگونه از ترس تهمت حرامزادگی شروع به غذر خواهی می کند که حواسش پرت شده و جسد های بخون غلطیده را قبلا ندیده است.
از این ها گذشته باید حواستان جمع باشد که همیشه خودتان را طلب کار خلق الله بدانید. خانقاهی به این عظمت در اختیارتان هست هر امر و نهی و هر حکمی که دلتان می خواهد صادر کنید و بگویید حکم طریقت است. مثلا بگویید باید همه مردم ولایت بعد از این سرشان را بگذارند توی جوی و آب بخورند، هر کس آب را توی لیوان ریخت و به دست گرفت و خورد مرتکب معصیعت شده است، بگویید به حکم حضرت شیخ همه مردان ولایت باید به جای کلاه نمدی چارقدی دور سرشان ببندند و همه زنها هم بجای تنبان دبیت مشکی باید شلیته گوبازی به پایشان کنند، آنوقت اثرش را ببینید.
خلیفه حیرت زده از حرفهای قلندر گفت:
- مگر می شود این همه در کار مردم امر ونهی و در زندگی خصوصی خلایق دخالت کرد؟
 فردوسعلیشاه با همان قاطعیت گفت:
-البته که می شود. اصلا بدون  این امر و نهی  ها کارمان زار است. مردم وقتی ترسی نداشتند رویشان زیاد می شود و مایه درد سرمان میشوند. از قدیم و ندیم گفته اند بترسان و حکومت کن. از اینها گذشته مستند امر و نهی ما احکام طریقت است، و حکم خدا هم چون و چرا ندارد. یابد با احکامی که به نام طریقت صادر می کنیم مردم را چنان در منگنه بگذاریم که هر کس به نحوی از علنی دن معصیت و جرمش نگران باشد. اگر گفتیم حکم طریقت اینست که همه مردها بجای قلیان چپق بکشند، آن وقت بیچاره هایی که عادت به تتباکو و قلیان دارند همه هم و غمشان این می شود که با چه دوز و کلکی دود از چشم ماموران نهی از منکر قلیانشان را بکشند. 
با این گرفتاری تازه دیگر مجالی نخواهند داشت که به چون و چرا در کار قلندران بپردازند و موی دماغمان شوند. به نظر من از همه بهتر همین مساله تنبان زنان است از همین فردا عده ای از نوچه ها را مامور کنید توی کوچه و بازار ولایت جار بزنند که ایها الناس مواظب زنها و دخترانتان باشید که تنبان دبیت مشکی به پا نکنند که خلاف آیین طریقت است و باعث قهر خدا و نفرین ملایکه، همه زنها باید شلیته رنگارنگ گوبازی بپوشند، واز روز بعد هم  بجای نوچه های محلی، بچه گوبازها را مامور معاینه لباس زنها کنید تا توی کوجه و بازار جلوی هر زنی را چه پیر و چه جوان بگیرند و لای چادرش را به یک طرف بزنند و ببینند آیا به دستور خانقاه عمل کرده است یا نه، آن وقت خاصیت و اثرش را ببینید.
خلیفه بر آشفت که:
-چه خاصیتی؟ چه اثری؟
و قلندر به توضیح پرداخت که:
-ترک عادت کار ساده ای نیست، زنی که عمری با چادر و دلاق از خانه بیرون آمده نمی تواند یک شبه رسم و راه دیرینه را ترک کند و شلیته گوبازی بپوشد، در نتیجه از هر ده نفر دست کم پنج نفرشان با همان لباس قدیمی بیرون می آیند، وقتی ماموران ما عده ای از متخلفان را گرفتند و به زندان فراشباشی سپردند، خواهید دید که شوهران مغرور و برادران پرافاده و ادایشان با چه حالت عجز و التماسی به دست و پایتان خواهند افتاد و طلب بخشایش خواهند کرد و تعهد خواهند سپرد که از این به بعد مواظب رفتار عیال و ناموسشان باشند. همین عجز و التماسها باعث می شود مردم از یک طرف خودشان را به قلندر و خانقاه بدهکار احساس کنند و دیگر ارث پدرشان را از ما نخواهند و از طرف دیگر...

این یک دلیل برای این سخت گیری ها می تواند باشد که مرحوم سیرجانی با آن لسان عذب بازگو فرمودند. با این وجود باز هم این همه اصرار حکومت به دخالت در امور خصوصی مردم و سلب امنیت از قشر بزرگی از جامعه در این شرایط خاص که ایران بیش از هر زمان دیگر در سالهای اخیر مورد  تهدید است شگفت انگیز می باشد.   

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر