۱۳۸۸ تیر ۳, چهارشنبه

پیگیری و افشا(ایده و عکس‌ از دوست خوبم پیمان)

محمود وقتی عکسها رو دید خیلی ناراحت شد. عکسها بقدری دلخراش بودند که محمود بعد از دیدن یکی دوتای اول از هوش رفت. فورا دستور داد که همه وزرا آب دستشون هست بذارن پائین و جریان این عکس‌ها را مشخص کنند. محمود از وزرا خواست که در زیر هر عکس توضیح بدهند که این عکس چیست و در کجا برداشته شد و اگر خدایی نکرده ظلمی اتفاق افتاد جلوی آنرا هر چه سریعتر بگیرند.
امروز غروب موقع برگشتن به منزل بود که وزرا عکس‌ها را همراه با توضیح در زیر هر کس به او دادند و ایشان هم گفت «می‌دونستم که کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه هست!». همانجا وسط راه پله‌ها مشغول نماز شکر شد و ما از فرصت استفاده کردیم و عکسها را قاپیدیم و الان در اختیار مردم همیشه در صحنه قرار می‌دیم!



بازی عمو زنجیر باف در میادین شهر- دانشجویان دانشکده هنربا میانجیگری رئیس جمهور توانستند اجازه برگزاری بازی‌های ملی را در معابر و میادین شهر دریافت کنند. هدف این طرح توجه دادن مردم به فرهنگ و هنر سرزمین‌ اسلامیمان بود.




روز آزادی بیان[تاریخ معلوم نیست]-یک شهروند ناشنوا در اعتراض به نا امنی مترو دست به اعتصاب زده است





این عکس متعلق است به زمستان ۸۷- طرح جمع آوری گدایان از سطح شهر. به گفته شهروندان، با اجرای این طرح، سیمای شهر دگرگون شد.





طرح پیشگیری از آنفلونزای مرغی، این طرح که توسط نیروی انتظامی به اجرا درآمد مورد توجه متخصصان بیماری‌های اپیدمیک جهان قرار گرفت






تابستان ۸۷-مسابقات مقدماتی بازی‌های محلی مردم خونگرم یکی از روستاهای شمال






طرح آموزش کمکهای اولیه در مانور بسیج ۲۰ میلیونی- در این طرح چندین هزار شهروند میهن عزیزمان آموزش‌های لازم را در دوره‌ های فشرده توسط نیروی‌های مسلح فراگرفتند




بازی هفت سنگ- یکی از ابتکارات دولت برای آشنایی و تفاهم متقابل دولت و مردم با استفاده است تفریحات و بازی های سالم






غروب روز انتخابات-نماینده استکبار جهانی پس از خوردن یک مشت محکم در انتخابات



این عکس مربوط است به چند روز قبل از انتخابات- تجمع ملت قهرمان جهت دریافت یارانه‌های نقدی و سیب زمینی




طرح آزمایشی اعزام دختران و زنان بد حجاب به خدمت مقدس سربازی- به گزارش وزیر دفاع، موفقیت‌های این طرح چشمگیر بوده است. 






غریو شادی مردم در افتتاح باشکوه پل یادگار امام

۱۳۸۸ خرداد ۳۰, شنبه

ندا به حماسه پیوست


ندا نترس، ندا نترس، ندا، ندا بمون. و بدین سان است «که یکی ميمیرد و یکی می ماند.»(1)
چه رعنا بود آهوی دشت ایران زمین، با دو مروارید سیاه در زیر سایه ابروانی که فقط یک دختر شرقی از نسل آریا می‌توانست از زنی در تیسفون و یاهگمتانه غنیمت برد. او دخت آزاده حکیم طوس بود، از شاهنامه آمده بود، از نسل گردآفرید بود و اکنون رفت تا به شاهنامه تبارش بپیوندد.
آه ندا، آه. چه به آرامی و نرمی به اطرف می‌نگری. این آسمان تیره تهران هیچگاه نور امیدی بر رخسار پرطراوتت پاشیده بود؟ راز سربسته گیسوانت با هوای غم‌گرفته کوچه‌های شهر را در سینه داشتی. اکنون سینه‌ات را گلوله برادر بسیجی‌ات درید و رازت در کوچه پس کوچه های دیارهای دور نغمه آزادی می‌خوانند.
ندایم، دیگر همه چیز تمام شده است. تمام عشق ها و کینه ‌ها، امیدها و رنج‌ها به آخر رسیده است. نه زنجیر بندگی مردان ستمکار این سرزمین بر گردن داری و نه از زخم تعصب بر پهلوی نازکت می‌نالی. نه گرفتار خشم برادر بسیجی در خلوت و حضوری و نه هدف تیر تقالید کور.
آری، امروز ندا به جمع مردان و زنانی از این سرزمین پیوست که آوازشان را هر روز از پشت پنجره صبح می‌شنویم و امواج نامرئی وجودشان را در شعرها و داستانها و کتابهایمان حس کنیم و اعتماد به نفس می‌یابیم.‌ آری ندا به حماسه پیوست.
---------------------

۱۳۸۸ خرداد ۱۹, سه‌شنبه

نقص و عشق-نگاهی دوباره به کتاب Resurrection and Renewal

کتاب Resurrection and Renewal اولین کتاب آکادمیک در مورد جنبش بابی بود که خواندم. از ابتدا کنجکاو بودم بدانم که کتاب چه چیز نویی دارد که بگوید و چگونه یک نویسنده بهائی می‌تواند کاملا بی‌طرفانه در مورد این موضوع بنویسد. 
عباس امانت در مقدمه از سیستم ممیزی کتاب در جامعه بهائی که توسط بیت‌العدل به عمل می‌آید انتقاد می‌کند، اما این انتقاد بیشتر از یک درک متقابل نشآت می‌گیرد. او علت این باریک بینی و دقت مجری شده را ناشی از فشاری که بر جامعه بهایی وارد است و بهانه‌جویی‌های مخالفین این آئین می‌داند و البته در بیان تند پیامدهای چنین سیاست محتاطانه‌ای هم رک و بی تعارف است.
این کتاب در کنار مجموعه‌ای از اطلاعات ارزشمند که به دست دهد، در پی آن است که یک دید و بینش به خواننده بدهد. بینشی که حتی برای یک بهائی که با تاریخ نبیل و سایر کتب تاریخی دینی‌اش آشناست تازه هستند. این بینش از تجزیه و تحلیل اطلاعاتی که اکثرشان در کتب دیگر نیز یافت می‌شوند، بدست می‌آید. کتاب توانسته است  یک ارتباط منطقی و محکم بین ظهور باب با شرایط زمان و میراث فرهنگی و مذهبی که حد‌اقل در طی دو قرن در بطن جامعه در جریان بود از یک طرف و از سوی دیگر با نیازهای جامعه رو به رشد در بستر تضادهای فاحش با مدرنیته و مقتضیات حال جامعه بوجود آورد. همچنین روند گسترش و رشد دیانت بابی نیز در قالب یک جریان منطقی درمی‌آید. اما این منطق همیشه ریشه در دنیای مادی ندارد. مثلا در مورد علت اینکه سید کاظم رشتی بر خلاف شیخ احمد احسائی برای خود جانشینی انتخاب نکرد، به اظهارات شیخ در مورد قرب ظهور بسنده می‌شود. در مواردی اما بسیار به تاِثیر شرایط اجتماعی و فرهنگی و همچنین شرایط روحی و روانی شخص باب در اتخاذ تصمیمات توجه می‌شود.
وقتی کتاب را خواندم به یکی از دوستانم در مورد این کتاب گفتم که عباس امانت در Resurrection and Renewal باب را از عرش اعلی به دنیای نیازها و کمبودهای بشری پائین می‌آورد. مثلا از نواقص تصمیمات او می‌گوید، یا از اینکه چگونه تعلیمات او ریشه در کودکی و شرایط زندگی او داشته است. در عین حال، امانت، در این پروسه بررسی و ریشه یابی‌ها باب را به دوست داشتنی ترین و پاک ترین انسانی که شناختم تبدیل کرده است. این پروسه زمینی کردن و ایجاد عشق برایم تجربه جالبی بود. 
امروز کتاب The Power of Myth نوشته Joseph Campbell را می‌خواندم که به مطلب زیر رسیدم، که مرا به یاد کتاب امانت انداخت و علت اصلی نوشتنم شد.
جوزف کمبل:
«...و سپس او می‌گوید که «نویسنده باید با حقیقت صادق باشد». و این سخت ترین کار است، چون تنها راهی که شما می‌توانید یک انسان را توصیف کنید تشریح نواقص اوست. انسان بی نقص جالب نیست- بودایی که جهان را ترک کرده است، می فهمی؟ و زمانی که نویسنده نیشتر حقیقت را می‌زند، واقعا درد آور است. اما این درد همراه با عشق است. ...»
مایر: 
....اما چرا شما می‌گویی که مردمان را برای نواقصشان دوست داری؟
جوزف کمبل:
آیا بچه دوست داشتنی نیستند برای زمین خوردنهایشان و بدن کوچکشان با آن سر بزرگ؟ آیا والت دیسنی تمام اینها را نمی‌دانست وقتی که هفت کوتوله را ساخت؟ و این سگ‌های کوچک جالب که مردم دارند، این ها دوست‌داشتنی هستند برای نواقصشان.
مایر:
بی‌نقص بودن کسالت آور است، این‌طور نیست؟
کمبل:
باید اینطور باشد. بی نقص بودن انسانی نیست. نکته مهم آن است که انسان بودن، چیزهایی که ما را انسان می‌کند، نه یک چیز مافوق طبیعت، اینهایند آنچه که دوست داشتنی‌ هستند. بخاطر همین است که بعضی از مردم در عشق به خداوند مشکل دارند، چون هیچ نقصی آنجا نیست. شاید بشود که در حیرت باشی، اما آن با عشق فرق دارد. آن مسیح بر روی صلیب است که دوست داشتنی است. 
مایر:
منظورتان چیست؟
کمبل:
رنج کشیدن. رنج کشیدن نقص است. اینطور نیست؟
مایر:
داستان رنج انسانها، تلاش و زندگیشان...
کمبل:
و یک جوانی که دارد به آگاهی از خویش می‌رسد، چه بحرانی را طی می‌کند...

و اما برگردیم به کتاب Resurrection and Renewal. تنها موردی که کتاب انتظاراتم را برآورده نکرد، ارائه اسناد احتمالی موجود در رابطه با جنبش بابی است، که می‌توانند در مراکز اسناد دولی که با ایران در ارتباط بوده‌اند موجود باشد. کتاب در مورد سرنوشت ملا علی بسطامی چند سند مربوط به کنسول انگلیس در امپراطوری عثمانی ارائه می‌دهد، اما در مورد سایر اتفاقات و رخدادها چیزی در کتاب یافت نمی‌شود. تنها در یک مورد دیگر، نامه‌ای از دالگورکی در کتاب موجود است که در آن از میرزا آقاسی می‌خواهد، که برای جلوگیری از تسری دیانت بابی در روسیه، محل زندان باب را از مرزهای جنوبی روسیه حتی‌الممکن دور کند. 





۱۳۸۸ خرداد ۱۸, دوشنبه

حقیقت ازدواج

یادم می‌آید که در دوره نوجوانی یکبار از مادرم پرسیدم که:
چند وقت از ازدواجتان گذشته بود که برای اولین بار دلت می‌خواست که آزاد بودی؟
مادرم گفت هیچ وقت. گفت که گاهی می‌شد که بسیار مایوس و افسرده می‌شد، اما همیشه بهانه‌هایی در زندگی هست(بخوانید بهانه‌های واهی خوشبختی) که انسان را به زندگی مشترک امیدوار می‌کند.
هیچ وقت جواب مادرم را قبول نکردم. همیشه فکر می‌کردم که اگر بندهای تعهد، اجتماع و خانواده بر پای فرد نباشد، بیشتر آنها پس از مدتی کوتاه، حد اکثر یک یا دو سال از هم جدا می‌شوند. 
این سوال را بارها از دیگرانی که سالها با همسرشان زندگی کردند هم پرسیدم و بسته به اینکه فرد در چه مرحله از زندگی‌اش بود، جواب‌های مختلفی گرفتم.  جواب هایی که بعضا واضحا دور از صداقت بودند، مانند اینکه کسی بگوید، من همیشه عاشق بودم! البته نمی‌شود از زوج‌های جوان‌تر، که برای طرح این سوال مناسب ترند، پرسید. 
من هیچ‌وقت قبول نکردم که عشق قادر باشد دو فرد را برای همیشه در کنار هم نگه دارد. به نظر من کار عاشق با کار یک entertainer شباهت بسیاری دارد. حتی جرج کارلین هم نمی‌تواند کسی را برای همیشه entertain کند. عده‌ای معتقدند که دو نفر که حقیقتا به هم عشق می‌ورزند ذاتا به هم علاقه دارند، نیازی به هیچ entertain کردنی نیست. بعضی ها مرز حماقت را تا حد ممکن به عقب برده اعلام می‌کنند که عاشقان واقعی دو نیمه مکمل همدیگرند و بدون هم نمی‌توانند زندگی کنند.
امروز کتاب The Power of Myth را که مصاحبه با Joseph Campbell اسطوره شناس نام آور آمریکایی است می‌خواندم. اودر مورد معنی اسطوره‌ای ازدواج می‌گوید:page 6-7
"....برای مثال ازدواج. ازدواج چیست؟ اسطوره به تو می‌گوید که آن چیست. ازدواج اتحاد دو چیز است. در اصل تو یکی بودی. اما حالا، در این عالم، دو تا هستید، اما ازدواج شناخت هویت روحانی می‌باشد. ازدواج با عشق تفاوت دارد و اصلا به آن ربطی ندارد. ازدواج در یک دنیای اسطوره‌ای متفاوت از تجربه عشق قرار دارد. وقتی کسی با این فکر، که ازدواج یک عشق طولانی مدت است، ازدواج می‌کند، ازدواجش زود به جدایی می‌انجامد. چون تمام عشق ‌ها به یاس و سرخوردگی می‌انجامند. اما ازدواج شناخت یک هویت روحانی است. اگر ما درست زندگی کنیم، اگر ذهن ما دارای کیفیت لازم درباره جنس مخالف باشد، آنگاه شریک مناسب خود را پیدا خواهیم کرد. اما اگر به حوائج نفسانی، ما را از مسیر منحرف کند، ما با شخص درست ازدواج نخواهیم کرد.  با ازدواجمان با شخص درست ما تصویری از یک خدای جسمانی می‌سازیم، و این معنای ازدواج است..."

سپس بحث ادامه می‌یابد تا به آنجا می‌رسد که تعریف این اسطوره شناس از ازدواج با تعریفی که تعالیم بهایی از ازدواج است مطابق می‌شود. یعنی اتحاد روحانی.

 Marriage for example. What is marriage? The myth tells you what it is. It's the reunion of the separated duad. Originally you were one. You are now two in the world, but the recognition of the spiritual identity is what marriage is. It's different from a love affair. It has nothing to do with that. It's another mythological plane of experience. When people get married because they think it's a long-time love affair, they'll be divorced very soon, because all love affairs end in disappointment. But marriage is recognition of a spiritual identity. If we live a proper life, if our minds are on the right qualities in regarding the person of the opposite sex, we will find our proper male or female counterpart. But if we are distracted by certain sensous interests, we'll marry the wrong person. By marrying the right person, we construct the image of the incarnate God, and that's what marriage is.