۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه

شعر زیبایی از نعیم توکلی، فرزند زندانی بهائی بهروز توکلی

مقدمه:

کاغذی از پشت میله‌های اوین بدستم رسید. پدر در کنج تنهایی یادم کرده بود و شعری برای تولدم نوشت.

کلک مشکین تو روزی که زما یاد کند

ببـرد اجــــر دو صد بنـــده که آزاد کند

شعرش یادآور روزهای پرنشیب و فراز گذشته و چشم انداز خوب آینده بود؛ با لحنی آشنا وکلامی پرمعنا. همان لحن صمیمی و مطمئن، که همیشه جانم را روح تازه داد و قلبم را سرشار از اطمینان کرد؛ همان کلام پر مغز که همواره چراغ راهم بود.

شعرهای پدر معمولا کوتاهند، با رنگ و بویی از طنز، که گاه گاه، به رسم شوخی و بر سبیل مزاح با دوستان نزدیک می‌گوید. اما این شعر از نوعی دیگر بود. شعری چنین پر احساس از او بیاد ندارم. شاید پیش از این هرگز فرصت نکرده بود که لحظه ای برای خودش باشد، در خودش برود و شعری برای خودش بگوید. اما اینک، در قعر زندان اوین، آنچه دارد فرصت است؛ فرصت برای در خود رفتن و اندیشیدن و شعری چنین سرودن.

ولی من، شاعر نیستم تا احساسم را در کلامی خیال انگیز نثار پدر کنم. آنچه در زیر می‌خوانید انعکاس شعر اوست در من، سیمی که از آوای سازی پرطنین بر خود لرزید. باشد که دستی کاغذم را از لای میله ها در دستش بگذارد.


نعیم توکلی

اتاوا٬ شهریور هشتاد و هشت

-------------------------------

با تشکر از دوست خوبم پژمان محبوبی برای کمک ویراستاری اش در تهیه مقدمه




نامه آمد، به خبر، نزد پدر یاد شدم

به پیامی ز سوی حضرت او شاد شدم


پند و گوهرش برون ریخت چو بگشودم مُهر

رهرو پند پرست ره استاد شدم


همچو قارن به یلی قلعه توران بگشود

ولی افسوس نه همپایه کشواد (1) شدم


پیش از این نیز مرا پند چه ارزان می داد

وه چه دلتنگ بر آن کودکی شاد شدم


آنچنان رفت به خیره سریم این سنوات

کانچه او گفت همه یکسره از یاد شدم


نوز ناگفته مرا کاین چه بود آن چون باد

همچو آن کاغذ بازیچه(2) سرِ باد شدم.


حال دیریست ورا در ته زندان جای است

زین ستم حلق بریدم٬ همه فریاد شدم


عارض مخبر و منشی مجلات فرنگ

از قوی حافظه تا کودن و کم یاد شدم


گله بر نایب نالایق دولت(3) خواندم

طرفی از حرف نبستم٬ ولی ارشاد شدم!!


شهر از این قصه پر درد بیاکندم من

طبل رسوا گر بدکاری و بیداد شدم


نقش صد شکوه و تدبیر بر آب افکندم

داد در چاه زدم٬ رمله ی در باد شدم


چون به ساحلگه از این لجه نبردم راهی

تا سحر همنفس دفتر اوراد شدم


ورد و اذکار و دعا نیز گشایش ننمود

نا امید از کرم و لطف خدا داد شدم


دل ز ویرانه ی توحید بکندم یکبار

خیمه بر دوش به آبادی الحاد شدم.


بعد سالی که ز اندوه پدر خون خوردم

باز دلخسته تر از ظلم نگون باد شدم (4)


من ندیدم که در آن روز چه بر مردم رفت

لیک آشفته از این ضجه و فریاد شدم


شیخ با شحنه در آمیخت به مردم سوزی

سامع فاتحه ی مقتل خرداد شدم


شیخ گفت این تیغ اعدّوا لهم(5) الله کشید

یا هبل رخ بنما٬ مرده ز جلاد شدم


صلواتش که فرستاد بر این سیّد اولاد عبا؟

من نبودم که بر آن لام لعین صاد(6) شدم

-----------------------------------------------------------


(1) قارون سردار سپاه ایران که با دیگر سرداران به جنگ سلم و تور رفت و کشواد (به فتح کاف)٬ پسر او بود که او هم پهلوان بود. (شاهنامه)


(2) اشاره به واژه "کاغذ باد" که خراسانی ها به جای واژه "بادبادک" به کار می برند.


(3) اشاره به کاردار وقت سفارت ایران در کانادا در جولای دوهزار و هشت


(4) اشاره ایست به دستگیری های مردم بی گناه پس از انتخابات ریاست جمهوری سال هشتاد و هشت


(5) این آیه بر نشان سپاه پاسداران نقش شده که "و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه"


(6) بازی با کلمات٬ اینکه اگر "لام" را از کلمه "لعین" بر گیرید و به ابتدای آن (لام) "صاد" بیافزائید می شود "صل" برای صلوات


۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه

یک کشف بزرگ

مدتها بود که از خودم می پرسیدم که چرا بعضی از دوستان گیر داده اند به قضیه ازدواج بهائیان با محارم. آدم یک بار می‌پرسه، جواب می‌شنفه، تشکر می‌کنه و می‌ره پی کارش. آخر آدم باید چقدر کور و کودن باشه که ۱۵۰ سال بپرسه و همان جواب را بگیره، باز هم بپرسه. بعد از تفکر بسیار به نظریه‌ای رسیدم که می‌تواند دلیل اصرار بعضی از آخوندها و شاگردهایشان بر این ادعا باشد.
بگذارید با یک مثال شروع کنم. محمود جون۱۰ سالش بود. یه روز محمود می‌ره خونه خاله اش که با پسر خاله‌ ۳ ساله اش، سروش، بازی کنه. محمود می‌دونست خاله جونش توی کابینت شکلاتای خوشمزه داره ولی خجالتش می‌اومد که به خاله‌ جونش بگه. کمی با خودش فکر کرد و چاره‌ای اندیشید، رفت به خاله گفت: «خالجون، سروش دلش شکلات می‌خواد». خاله جون هم دو تا شکلات یکی به محمود یکی به سروش داد.
از نظر روانشناسی این داستان اهمیت فراوانی داره. بچه اونچه را که دل خودش می‌خواست به کس دیگه‌ای نسبت داد یا از دهان کس دیگه‌ای گفت.
آخوند‌ها هم این روش رو خیلی خوب بلدن. وقتی می‌خوان یک جماعت بی مغز رو پای منبر نگه دارن، جماعتی که بزرگترین محرومیت ‌ها رو در ناحیه بین دو پا احساس می‌کنن، از قضا متوجه شدند که بهترین روش اینه که داستانهای سکسی برایشون بگن. اما داستان ویس و رامین، داستان شیرین و فرهاد و ... همه کفرآمیز بودند. توضیح المسائل هم که اینقدر خوانده بودند که دیگر تکانی به هیج کجایشان نمی‌داد، لذا حیله‌ای سر هم کردند، و آن این بود که آنچه در مغز حقیرشان می‌گذشت را به بهائی‌ها نسبت بدهند. با این کار هم خودشان حظی کاملا شرعی برده‌اند( وصف العیش، نصف العیش) هم طرفداران پر و پا قرص را نشئه بهشتی داده‌اند، و هم دشمن را بی آبرو کرده اند،
این است اول، وسط و آخر داستان
نتیجه اخلاقی: تا وقتی چنین انگیزه‌ قوی‌ای پشت این مزخرفات است، بهائیان هرگز موفق به روشن کردن موضوع نخواهند شد.

۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه

حمید دباشی: مسلمانان آمریکا در دفاع از بهائیان ایران

حمید دباشی نویسنده کتاب "ایران: ملتی دچار وقفه" می‌باشد. او همچنین استاد Hagop Kevorkian مرکز مطالعات ایرانی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا در نیویورک است. آدرس او در وب http://www.hamiddabashi.com است.



حمید دباشی میگوید مسلمانان آمریکا می توانند پیامی قوی در حمایت از اقلیت جامعه بهایی در ایران داشته باشند.


(سی ان ان) -- سازمان عفو بین الملل، در آخرین اطلاعیه‌اش، نگرانی عمیق خود را در مورد سرنوشت هفت تن از اعضای دستگیر شده جامعه بهائیان ایران و احتمال صدور حکم اعدام برایشان، درصورتی که اتهامات وارده برآنها مبنی بر جاسوسی برای اسرائیل، توهین به مقدسات و تبلیغ بر علیه نظام تایید شود، اعلام نموده است.

همچنان که جمهوری اسلامی ایران جدی ترین چالش مشروعیت خود را در آن 30 سال اخیر تجربه می‌کند، آسیب پذیری اقلیت های مذهبی و قومی دقیق ترین فشار سنجی است که میزان بحرانی را که ایرانیان در این شرایط وخیم با آن مواجهند نشان می‌دهد.


در میان همه اقلیت‌های مختلف در ایران ، جامعه بهائی آسیب پذیرترین آنها در طول تاریخ خود بوده است. اگرچه توجه جهان، به حق، معطوف سرنوشت اصلاح طلبان سرشناس به اتهام خیانت به کشور، دستگیری های خودسرانه ، شکنجه ، تجاوز به عنف و قتل جوانان ایرانی شده است، اما سرنوشت بهائیان ایران نباید در پشت دیگر موارد نقض حقوق مدنی پنهان بماند، چراکه آنها بسی فراتر از جامعه کوچک خود را نمایندگی می‌کنند.

اقلیت‌ها همواره هدف رفتار خصمانه حاکمان هستند، مخصوصا زمانی‌که حاکمان گرفتار بحران مشروعیت می‌شوند. کردها در غرب ایران ، عرب زبانان در جنوب، آذری‌ها در شمال ، و نیز ترکمنها و بلوچها در شرق، همیشه، در صف مقدم تبعیضات اینچنینی بوده‌اند. تبعیضاتی که به نوبه خود به جنبشهای جدایی طلبانه در این نواحی دامن می‌زنند.


باوجود آنکه ایرانیان زرتشتی ، یهودی ها و ارامنه به برادران و خواهران مسلمانشان در مخالفت با ظلم و دخالت بیگانه همگام و همراه شده بودند، ولی باز هم درمقیاس‌های بزرگ و کوچک، درسطوح فرهنگی ویا در دفاتر اداری با تبعیضات مختلف دست به گریبانند.

در میان همه این اقلیت ها ، بهائیان به دلیل ارتباطشان با جنبش بابی از بقیه شکننده تر هستند. جنبش بابی یک جنبش آخرالزمانی بود که در اواسط قرن نوزدهم ظهورکرد، طرفداران بسیاری را به خود جلب نمود و لاجرم هدف خصومتهای ‌فرقه ای شیعیان واقع شد. اما پیروان آئین بهایی خود را معتقد به دینی جدید می‌دانند، که در واقع جدیدترین مذهب توحیدی ایرانی با بیش از پنج میلیون پیرو که در بیش از 200 کشور جهان پراکنده می‌باشند.


در حالی که سایر اقلیتهای مذهبی تحت حمایت قانون اساسی جمهوری اسلامی قرار دارند، برای بهائیان چنین حمایتی در قانون وجود ندارد.


ماده 13 از قانون اساسی، آزادی در انجام مناسک مذهبی، عمل به حدود دینی، اجرای مبادی فردی مطابق اعتقادات دینی و تعلیمات مذهبی در چهارچوب قانون را «منحصرا» برای اقلیتهای شناخته شده زرتشتی ، یهودی و مسیحی آزاد می داند.


به نظر می‌رسد که کلمه «منحصرا» در این قانون مخصوصا برای محروم کردن بهائیان از این آزادیها طراحی شده است. همچنین ، ماده 14 قانون اساسی به تصریح حفاظت قانونی در مورد اقلیتها را محدود به افرادی میداند که «که از درگیر شدن در فعالیتی و یا توطئه علیه اسلام و جمهوری اسلامی ایران خودداری کنند».


قرار داشتن مکان مقدس بهائیان در شهر حیفا در اسرائیل، مهم‌ترین بهانه آزار و سرکوب بهائیان بوده است. تاریخ این اماکن به اواخر دوران عثمانی مربوط است و واضحا به قبل از استقرار دولت یهودی در ۱۹۴۸ برمی‌گردد. از آن گذشته بهائیان در این انتخاب سهمی نداشته‌اند.


دولت آمریکا اقدام ناچیزی در خصوص تبعیض و نقض سیستماتیک آزادی‌های مدنی بهائیان در ایران می‌تواند انجام دهد، بخصوص در این شرایط نامناسب که محصول دوران ریاست جمهوری بوش، و ۸ سال اسلام ستیزی گسترده در آمریکا که گستره‌ آن حتی به‌ کمپین‌های مبارزات ریاست جمهوری اخیر رسیده بود، می‌باشد. علاوه بر آن در دوره هشت ساله ریاست جمهوری بوش، و در پیامدهای بعد از حمله یازده سپتامبر، مسلمان بودن در آمریکا مسئولیت می‌خواهد، و می‌تواند باعث پیامدهایی در روابط اجتماعی فرد حتی برای اسم وسط ریاست جمهور باشد.


این مشکلات ادامه داشت تا آنکه نهایتا وزیر امور خارجه سابق، کالین پاول، به عنوان شخصیتی سرشناس، قویا در دفاع از مسلمانان و بر علیه چنین سوء استفاده‌هایی از مسلمانان زبان گشود و این معضل را به خود آگاه ملت آمریکا شناساند.

از آنجا که دولت آمریکا در چنین شرایط نا مساعدی برای کمک به بهائیان است، مسلمانان آمریکا بهترین امکان را برای اعلام نارضایتیشان از آزار و سرکوب اقلیتهای مذهبی در ایران یا هرکجای دیگر در دنیای اسلام دارند. چرا که آنها احساس در اقلیت بودن و بی حق بودن را در یک شکل کاملا متقاوت تجربه کرده اند.



از زمان وقایع هولناک یازده سپتامبر، جوامع مسلمانان آمریکا ناملایمات مذهبی و نژادی بسیار و همچنین سوء ظنهای فراوان بهمراه تحقیر مقدساتشان در اروپای غربی، آمریکای شمالی و استرالیا را تحمل کرده‌اند.

اگر این تجربیات تلخ را چند برابر کنیم و در یک گستره تاریخی که از اواخر قرن نوزدهم آغازشده و تا کنون ادامه یافته است بدان نگاه کنیم، درک خواهیم کرد که بهائیان ایران که در خانه اجدادیشان از اجرای مبادی و تعالیم مذهبیشان ممنوع شده اند چه می‌کشند.


اینچنین است که تجارب مسلمانان به عنوان یک اقلیت در ایالات متحده ، و یا در اروپا، به آنها موقعیت منحصر به فردی به منظور اعلام مخالفت خود در برابر سوء استفاده از اقلیت های غیر مسلمان در ایران و بقیه جهان اسلام را میدهد.


در دنیایی که با حضور ادیان مختلف در میان ملتها تعریف می شود، شایسته است مسلمانان آمریکایی که برای حفظ حقوق قانون اساسی خود در کشوری با یک دموکراسی قدیمی گام برمیدارند، صدای اعتراضشان را در دفاع از دیگر اقلیتهای مذهبی که بدنبال تحقق ابتدائی ترین حقوقشان برای آزادی عقیده و مذهب در کشورهایی که بدنبال آزادی و دموکراسی هستند بلند کنند.

سرنوشت بهائیان ایران فقط سرنوشت حقوق اساسی مدنی خودشان نیست، که سنگ بنا و اس اساس شهروندی دموکراتیک است که بدون آن اکثریت مسلمان ایران نیز از مصونیت‌های قانونی‌شان محروم می‌شوند. باید سرنوشت بهائیان ایران را بدقت دنبال کرد.

روزی که آنها آزاد باشند تا شعاير مذهبی خود را بدون ترس و هراس انجام دهند، روزی است که سرانجام عموم ایرانیان حقوق مدنی خود را بدست آورده اند.



آراء بیان شده در این مقاله تنها نقطه نظرات حمید دباشی است.


۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه

آخوند، استعمار و فرقه ضاله

جمهوری اسلامی در طی سی سال گذشته بقدری اراجیف به هم بافته است که بعضی از آنها ملکه ذهن مان شده‌اند. نبوغ قلم بدستان این رژیم در چرند و پرند گویی را مخصوصا باید آنجا جست که در مورد دیانت بهائی دست به قلم می‌شوند و به خر کردن عوام‌الناس می‌پردازند. یکی از داستانهایی که روی آن تبلیغ بسیارهم شده است این است که می‌گویند:‌
«استعمار، اسلام را سدی در برابر منافع خود می‌دانست. بنابراین برای ایجاد تفرقه در بین مسلمانان یک دین جدید ساخت.»

اولین سوالی که برای من پیش می‌آید آنست که «راستی چه اتحادی وجود داشت که نیاز به تفرقه افکنی باشد؟» مگر 70 هزار فرقه مسلمان نداریم؟ آیا فرقه‌های 4 امامی، 5 امامی، 7 امامی، ½8 امامی. حنفی، زیدی شافعی، علی‌اللهی و معتزلی، .... که در طول تاریخ در جنگ و نزاع باهم بوده‌اند نشانه اتحاد است؟ راستی آیا در عراق کسی غیر از مسلمانان این همه مسلمان را کشته است؟ آیا این اتحادی است که استعمار از آن می‌هراسد؟ راستی آیا بوجود آوردن یک دین جدید باعث اتحاد تمام این فرقه‌ها بر علیه آن دین نمی‌شود؟(چنانچه در مورد دیانت بابی شده بود) عقل هم یار خوش است

دیگر آنکه، داستان استعمارستیزی اسلام و اسلام ستیزی استعمار یک جوک تاریخی است(1). هم آخوندها و هم استعمار همواره به فکر منافع مادی و معنوی خود بوده اند، سرشان در یک آخور بوده است و تمام اختلافشان بر سر قسمت کردن این منافع بوده است. داستان تحریم قند توسط علما به بهانه وجود پودر استخوان سگ در آن و بعد فتوای حلال بودنش، البته بعد از دریافت رشوه کافی، با این ترفند که اگر آنرا قبل از گذاشتن در دهان در چای غسل دهند نجاست برطرف می‌شود را حتما شنیده اید. این اوج استعمار ستیزی علماست.
وضع دنیا با صدایی رسا داد می‌زند که اسلام امروزی و استعمار در بسیاری از نقاط جهان دست در دست هم دارند. هرجا استعمار هست، علمایی هم هستند که ترویج خرافه پرستی، زن ستیزی، خشونت، چاه جمکران و ... می‌کنند. راستی چرا در اروپا استعمار نداریم؟ شاید بگویید که چون آنها باهمند و از یک قماشند. اما واقعیات تاریخی خلاف این را می‌گویند. صادق زیبا کلام در کتاب «سنت و مدرنیته» نشان داده است که جنگ‌های بین اروپائیان با یکدیگر بیشتر از جنگ های آنان با کشورهای اسلامی بوده است. منتها هر جا آخوند قدرت داشته است، ضربه پذیرتر بوده و این جنگ‌ها به نفع استعمار به پایان رسید. علتش آنست که عقاید خرافی که آخوندها مروج آنند بهترین یاور استعمار گران است. جنگ آخوند و استعمار، اگر وجود داشته باشد:
  1. در بهترین حالت یک جنگ زرگری است. چنانچه اسناد نشان می‌دهند، فدائیان اسلام، اخوان المسلمین، حجتیه، طالبان، القاعده و ده ها گروه اسلام گرای دیگر به منظور مبارزه با گسترش کمونیسم و با دلارهای آمریکایی تاسیس شدند.
  2. و در بدترین حالت یادآور داستان مولانا در مثنوی است. حکایت آن مخنث و پرسیدن لوطی ازو در حالت لواطه (2)که این خنجر از بهر چیست گفت از برای آنک هر کی با من بد اندیشد اشکمش بشکافم.
-------------------------
(1) از آنجا که آخوندها به شکل موفقیت آمیزی اسلام را به نام خود مصادره کرده‌اند، هرجا بخواهیم اعمال و رفتارشان را نقد کنیم، متاسفانه باید نام اسلام را ببریم. راستی کسی به اندازه این علما به اسلام ظلم نکرده است.
(2) به نظرم، این یکی از زیباترین داستانهای مثنوی است و به احتمال زیاد مولانا آنرا در وصف آقای احمدی‌نژاد سروده است.

۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه

آسیب شناسی پروژه تجاوز به بازداشت شدگان

شاهین جانپاک (با اندکی تلخیص و تصرف. برای دیدن اصل مقاله در سایت گفتمان اینجا را کلیک کنید)

اخیراً در جریان بازداشت طیف وسیعی از جوانان، فعالان سیاسی، حقوقی و... خبرهایی حزن انگیز مبنی بر تجاوزهای وحشیانه به دختران و پسران زندانی و بازداشت شده به گوش رسید. در بررسی علل جامعه شناختی روی آوردن به چنین شکنجه های سخیفی، می توان مواردی را بر شمارد که در ذیل به آنها اشاره خواهد شد.

مرد در فرهنگ ایرانی، ناموسش را جزئی از وجود خود و متعلّق به خویشتن می داند(۱). از این حیث، نوع نگاه خاص دیگر مردان به ناموس او، می تواند خشمش را برانگیزد و اقدامات غیر منطقی و احساسی وی را موجب گردد. در سطحی بالاتر، مرد ایرانی زنان و دختران ایرانی را به عنوان ناموس خود در برابر بیگانگان معنا می نماید.

در واقع تجاوز به زن ایرانی، به معنای تجاوز به حیطهء باورشناسی مردم ایران در نظام مردسالار(۱) فوق می باشد. با تجاوز به دختران ایرانی، نه تنها ناموس مرد ایرانی مورد تعدّی قرار گرفته و خشم بی کران او برانگیخته می شود، بلکه فرهنگ ایرانیان نیز در شرف تحریفات تاریخی قرار می گیرد. فی الواقع با این عمل شنیع، ارزش های فرهنگی مردم ایران مورد تجاوز قرار گرفته و ساختارهای نظام مردسالار، رو به بنیادگرایی و حتّی ماقبل آن، یعنی عصر زنده به گور کردن دختران و لبخند احمقانهء پدرانشان سوق پیدا خواهد کرد.

عمل شنیع تجاوز را نباید صرفاً از بعد روانشاختی و نهایتاً فیزیولوژی مورد بررسی قرار داد. باید هوشیار باشیم که در"زن" جامعهء ما اندک زمانی‌ است که می کوشد در مسیری سیستماتیک جهت خود شناسی و احقاق حقوق از دست رفتهء خویش در طول تاریخ، قرار گیرد. این در حالیست که با اشاعهء مبحث تجاوز به عنوان الگوی جدید شکنجهء بازداشت شدگان، [عاملین] بر آنند تا نوعی رویکرد سخت و وحشیانهء زن ستیزی پیشا سنّتی را جایگزین جریان نوپای فوق نمایند.

به نظر بنده در این راستا تلاش های جناب کروبی در فاجعه آمیز نشان دادن مسالهء فوق و افشای یکبارهء آن، توانست پروژهء عادّی سازی تجاوز به زندانیان را با شکستی روش شناختی توام سازد.

اگر به بعد دیگر قضیه، یعنی تجاوز به مردان و پسران در بازداشتگاه ها بنگریم، می توان به این نکتهء مهم پی برد که پروژهء برخورد با متّهمین، اصولاً از شیوه ای پیروی می نماید که زن و مرد را با هم برابر می داند، امّا این برابری فقط در نوع بکارگیری الگوی تجاوزاست، و نه چیز دیگر! به بیان دیگر،...امروز ایرانیِ مخالف با دیدگاه های موجود، مورد تجاوز قرار می گیرد؛ مهم نیست که مرد باشد یا زن. مهم آن است که ارزش ها و باورهایش، در جریان این مدل نهادینه شده در بازداشتگاه های نظام ایران، مورد تجاوز قرار می گیرد. مهم آن است که فرهنگ بی فرهنگی را به او القاء می نمایند. فرهنگی که فرودست ها را مسخ فرادست ها می نماید و آنچه را که قوی تر ها می خواهند بر ضعیف تر ها اعمال می کند. لذا باید عمیقاً مراقب بود که فرهنگ ایران زمین را از تجاوزهای وحشیانه و غیر انسانی ایران ستیزان محفوظ و مصون داشت. چرا که ایران امروز با فاجعه ای شدیداً انسانی روبرو بوده و با پاک نمودن مسالهء ناموس گرایی در باور ایرانیان(۱)، نه تنها مردان سرزمینمان با بحران تضادّ ارزشی روبرو می گردند، بلکه بهترین زمینه برای شکل گیری عصر تاریخی غبار گرفته، جهت عادّی سازی برخوردهای وحشیانه با زنان و با هدف حذف تدریجی ایشان از بستر جامعه پدید خواهد آمد.

------------------------

نویسنده در پی نوشت روشن می‌کند که عمیقاً قائل به تساوی حقوق زن و مرد بوده و آنچه که در مقاله آمده، صرفا، برداشتی شخصی از فرهنگ ایرانی می باشد و به معنی تایید آن نمی باشد.

۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه

بهرام که گور می‌گرفتی همه عمر

امروز فیلم «شکل اول... شکل دوم» ساخته عباس کیارستمی، تهیه شده در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به سال ۱۳۵۸ را نگاه کردم.



Ghazieh shekle aval shekle dovvom from Green Mind on Vimeo.
کیارستمی کلاس درسی را نشان می دهد که دانش آموزی با کوبیدن بر روی میز باعث اختلال در کار معلم میشود. معلم که از پیدا کردن شاگرد خاطی ناامید میشود، ۷ نفر از دانش آموزان مشکوک را از صف آخر کلاس بیرون میکند و ورود آنها به کلاس را(تا پایان هفته) مشروط به معرفی شاگرد خاطی میکند.
آیا این هفت دانش آموز به درخواست معلم تن میدهند و یا اینکه تا پایان هفته مقاومت خواهند کرد، سناریوهایی هستند که شکل اول و دوم را میسازند.
در پایان هر «شکل» کیارستمی با چهرههای مشهوری از جمله
  • کمال خرازی، وزیر امور خارجه دولت اصلاحات
  • غلامحسین شکوهی،«پدر علم تعليم و تربیت ایران» و وزیر آموزش و پرورش دولت بازرگان
  • غلامرضا ابراهیمی، رئیس کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان
  • علی موسوی گرمارودی، شاعر
  • احترام برومند، گوینده
  • عزت الله انتظامی، بازیگر
  • مسعود کیمیایی، کارگردان
  • ایرج جهانشاهی، متخصص تعلیم و تربیت
  • عبدالکریم لاهیجی
  • ابراهیم یزدی
  • صادق قطب زاده و
  • نورالدین کیانوری
مصاحبه کرده و از آنها میخواهد که اتحاد و یا سازشکاری دانش آموزان را مورد قضاوت قرار دهند. این فیلم کوتاه این فرصت را به من داد که در نمونهای کوچک طیف وسیعی از افکار حاضر در جریانات فکری ۳۰ سال پیش را در کنار هم ببینیم، ارتباطشان با هم، در آن موقع را، بسنجیم و وضعیت فعلیشان مقایسه کنیم.
میبینیم که چگونه جمع نمایندگان آراء و افکاری که در آن زمان یک صدا و یک دل بودند، بعد از سی سال یکی یکی متفرق میشوند و بعضی به چنگال بعضی دیگر گرفتار میآیند. تنها سه سال از ساخت این فیلم گذشته بود که در بهمن ۱۳۶۱ یکی از شرکت کنندگان این فیلم، نورالدین کیانوری، در دام قوه قضائیه که در دست طیف نماینده دیگر، آقای خلخالی، بود گرفتار میآید.
حدود دقیقه ۲۰ صادق خلخالی جلوی دوربین میآید و نظرش را در مورد فیلم اعلام میکند. وی میگوید که در خواست معلم مبنی بر اعتراف دانش‌‌آموزی بر ضد دانش آموز دیگر عملی نادرست است. او این کار را ادامه انگیزاسیون در قرون وسطی میخواند و میگوید که اسلام با تفتیش عقاید و فشار بر افراد برای اقرار و اعتراف بر علیه فرد دیگر مخالف است.
کیانوری، نوه آیتالله شیخ فضل الله نوری، چند ماه بعد[از دستگیریاش] در نوارهای ویدیویی ضبط شده در زندان از تلویزیون پخش میشودبه جاسوسی برای شوروی اعتراف ميکند. «کیانوری با حالتی نحیف و ترشرویانه اظهار داشت که حزب توده از آغاز تأسیس در ۱۹۴۱ میلادی تابه حال، ابزاری برای جاسوسی و خیانت بودهاست.» از سایت ویکی پدیا
اگرچه این افراد، ۳۰ سال پیش، در نوع قضاوتشان در جبهه واحدی، همگی، کم و بیش از اتحاد بین دانشآموزان دفاع کردند، اما بعد از مدت کمی در بین خودشان اختلافات بزرگی سرگشاد که به حذف دیگری انجامید.
قبل از دستگیری کیانوری، یکی دیگر از دوستان جمع مذکور، صادق قطب زاده، در فروردین ۱۳۶۱ به اتهام توطئه بر علیه نظام دستگیر و در کمتر از شش ماه بعد در تهران اعدام شد.
ابراهیم یزدی، عباس کیارستمی، عبدالکریم لاهیجی و کمال خرازی هریک در مقطعی از تیم فوق کنار رفتند و یا کنار زده شدند.
بهرام که گور می‌گرفتی همه عمـــــر
دیدی که چگونه گور بهـــــرام گرفت
----------------------------
اطلاعات زیر هم تازه بدستم رسید۱۲ ژانویه ۲۰۱۱
 در اين فيلم با چهره هائي مصاحبه مي شود که از جمع آنها انگشت شماري زنده اند. برخي ها اعدام شدند، برخي سالها زنداني و شماري معزول و خانه نشين، برخي ناچار بهمهاجرت سياسي شدند و برخي نيز به مرگ طبيعي از دنيا رفتند. يک سئوال، سوژه اين فيلم است: "آيا کسي که زير فشار کسي و يا موضوعي را لُو مي دهد، مقصر است؟"فيلم در نخستين سال بناي جمهوري اسلامي ساخته شده است و ما در آن با چهره جوان دکتر ابراهيم يزدي، دکتر کمال خرازي، دکتر عبدالگريم لاهيچي، صادق قطب زاده، نادر ابراهيمي و ژاله سرشار ... در کنار آيت الله گلزاده غفوري که دو فرزندش به جرم مجاهد بودن اعدام شدند و خود از نمايندگي مجلس خبرگان قهر کرد و رفت به کنج خانه و گفته مي شود لباس روحانيت را هم در آورد، نورالدين کيانوري دبيراول وقتحزب توده ايران، آيت الله خلخالي و... روبرو مي‌شويم که هرکدام به اين سوال پاسخ هائي گاه بکلي متفاوت و گاه نزديک به هم پاسخ مي دهند. فيلمي است به غايت ديدني و حتي تاريخي.