۱۳۸۷ تیر ۲۵, سه‌شنبه

رادمهر

رادمهر میثاقیان یک روزه از تهران

رادمهر۱۰روزه شد. همه میگن شبیه ٍٍمنه، خوب پس حلال زاده است.
اصلا باورم نمیشه که زمان اینقدر زود بگذره. پونه ازدواج کنه و بچه دار بشه. هروقت به پونه فکر می کنم خیال می کنم که ۲۳ سال داره، آخه هفت سال پیش وقتی از ایران بیرون اومدم ۲۳ سالش بود. راستش رو بخوام بگم  پررنگ ترین تصویری که از پونه دارم مربوط به دوران دبیرستانش هست، در لباس مدرسه، با اون مقنعه و چادر سیاه. الان که دارم می نویسم یادم می آد ظهر ها ناهار خوردن ما همیشه گیر اومدنش از مدرسه بود. وقتی از مینی بوس پیاده می شد و از دروازه حیاط به طرف خانه می اومد، تو اون چادر و چاقچور بلند تر به نظر می اومد. قدم زنان و بی خیال به طرف خونه می اومد و چادرش در هوا پخش بود. از دور می شد گفت که تو چه مودی هست. می شد گفت که مدرسه خوش گذشت یا نه. یکی دوتا دوست خوب هم داشت که گاهی داستانهایی ازشون می گفت. یکی رو یادم هست. اسمش مهدیس بود، یکی دیگه هم بهاره. بهاره خونه ما هم یک بار اومد. قیافه اش ولی یادم نیست. ظاهرا هنوز باهم در تماسند.
پونه وقتی وقتی لبخند زنان وارد در می شد، چند لحظه بیشتر طول نمی کشید تا بفهمیم که آیا این لبخند علت خاصی داره یا فقط روز خوبی داشته. در هر صورت لبخندهاش سرور خاصی به خونه می آورد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر