۱۳۸۷ دی ۲۰, جمعه

فراموش شده


30 تا از همکلاسهایمون در دانشگاهای سراسر کشور در بند هستند؛ اما فقط آنها زندانی نیستند، ماهم زندانی هستیم چون نفس بکشیم حراست چکمه شو روی دهن ما می‌ذاره.
حراست دانشگاه علامه اونجاست، حراست ...اونوره. فقط حراست تهران امروز اینجا نیست. همراه دانشجویان دانشگاه علامه، همراه دانشجویان دانشگاه آزاد و همه دانشگاههای کشور، حراست آنها نیز در این دانشگاه‌ها حضور دارند.(قسمتی از صحبت های مهدیه گلرو در روز دانشجوی ۸۶)

در آستانه روز دانشجو کمپین بین‌المللی حقوق بشر اعلام کرد که حد اقل ۲۰۱ دانشجو بازداشت شدند و حداقل ۱۶۱ دانشجو احکام محرومیت از تحصیل دریافت کردند.
گاهی اوقات فکر می‌کنم که جوان‌های بهایی شانس آوردند که در این محیط‌های مسموم و خفقان آور زندگی نمی‌کنند!

هر وقت جوش خروش دانشجویان ایرانی را در دفاع از دوستان در بندشان می‌بینم، هر وقت فریادهای بی پروایشان برای رسیدن به آزادی را می‌شنوم، به شجاعت و بی باکی‌شان و روح بلندشان آفرین می‌گویم. اما هر بار یاد شعر نوحه از اخوان ثالث می‌افتم:

نعش اين شهيد عزيز،
روي دست ما مانده ست.
روي دست ما، دل ما،
چون نگاه ناباوري بجا مانده ست.
اين پيمبر، اين سالار،
اين سپاه را سردار،
با پيام هايش پاك،
با نجابتش قدسي سرودها براي ما خوانده ست
«ما به اين جهاد جاودان مقدس آمديم،»
و فرياد
مي زد:
«هيچ شك نبايد داشت.
روز خوبتر فرداست.
و
با ماست.»

اما،
اكنون،
ديري ست،
نعش اين شهيد عزيز،
روي دست ما چو حسرت دل ما،
برجاست.
و
روزي اينچنين بتر باماست.
امروز،
ما شكسته، ما خسته،
اي شما بجاي ما پيروز،
اين شكست و پيروزي بكامتان خوش باد.
هر چه فاتحانه مي خنديد؛
هر چه مي زنيد، مي بنديد؛
هر چه مي بريد، مي باريد؛
خوش به كامتان اما،
نعش اين عزيز ما را هم بخاك بسپاريد.
م.امید


نمی‌دانم که شان نزول این شعر اخوان چیست. هرچه هست تنها قصه ایثار نیست، قصه ایثار+ فراموش شدن است و درد نهفته در شعر نیز از فراموش شدن است. داستان دانشجویان دانشگاههای ایران و جوانان بهایی شاید بی شباهت به قصه این شعر به نظر آید. نه دنیا به‌کام دانشجویان دانشگاهاست و ما بهاییان کاری به کار انقلابیون(قدیم و جدید) داشته اند. اما برای من این شعر فقط و فقط داستان محرومیت است. محرومیتی از نوع محرومیت جوانان بهایی که  یادی از آنان نمی‌شود. چرا دانشجویان ایرانی باید هم وطنان بهایی خود را از یاد ببرند؟

پی.اس: روی اینترنت هم چیزی در مورد این شعر پیدا نکردم جز‌‌ آنکه وبلاگ چراغ رابطه معتقد است که شعر به دکتر محمد مصدق تقدیم شده است و این نقل قول را از اخوان آورده است:
« . . . وقتی من دیدم چه بلایی سر مصدّق آمد ، شعر « نوحه » یا قصیده « تسلّی و سلام » . . . را گفتم و به پیر محمد احمدآبادی تقدیم کردم که خود مصّدق بود. ».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر