آقای باقی شاید از اولین افرادی بوده اند که در یکی از گزارشات خود به تضییع حقوق بهاییان در ایران اشاره کرده اند*. این اقدام نشان از شجاعت و وسعت دید ایشان دارد، چه که مساله بهاییان همواره جزء خطوط قـــــــــرمـــــــــز نظام بوده است و جدیت نظام در پررنگ نمودن این خط قرمز به حدی بوده است که هیچیک از روشنفکران، روزنامه نگاران و اهل قلم را جرأت پرداختن به آن نبود، برای تایید این نظر به مقاله احمد زید آبادی با عنوان «مساله بهاییان» مراجعه کنید.
در اینکه آقای باقی به خاطر دغدغه های انساندوستانه اش و پرداختن به حقوق انسانها تحت فشار زیادی قرار گرفته شکی نیست. مقاومت ایشان ستایش آمیز است و تضییقات وارده تاثر انگیز. اما مطالبی که در این خبر آمده است، و تضییقاتی که در حق آقای باقی شده، شیوه معمول در جمهوری اسلامی است و با عنوان «تکان دهنده» تناسبی ندارد.
امثال این روایات بسیار است؛ تکان کدام است؟ از خود جامعه ۳۰۰ هزار نفری بهاییان ایران که ۳۰ سال آزگار مورد تبعیض قرار گرفته اند و از تمامی حقوق انسانی حتی حق دفن اموات ممنوع شده اند بگذریم، مگر روایت آقای عزت الله سحابی را از دوره باز جویی اش فراموش کرده ایم که می گفت چنین فشاری را حتی در زندان ساواک تجربه نکرده بود، مگر گزارشات وبلاگ نویسان را فراموش کرده ایم که از شکنجه و فشار و تهدید می گفتند، مگر عکسهای اکبر گنجی را از یاد برده ایم که به چه روز نزاری افتاده بود، مگر اظهارات دانشجویان زندانی را از خاطر برده ایم؟ مگر روایت احمد باطبی را نشینیده ایم که سرش را در فاضلاب فرو کردند، مگر رفتار حکومت را با کسانی را که «اراذل» نامیده شدند در عکسها ندیدیم، و مصاحبه تلویزیون را با بعضی از آنها که راهی چوبه اعدام بوده اند تماشا نکردیم که با چه تحقیری با فرد در چند قدمی چوبه دار صحبت می کردند؟ هان؟ مگر آنها را فراموش کردیم که از این خبر بخواهیم تکان بخوریم؟ منظور آن نیست که بگویم کی بیشتر شکنجه شده است؛ حتی دیدن چهره های آتشبار حضرات که جز بغض و نفرت در آن ها دیده نمی شود بزرگترین شکنجه است.
القصه، مردم ایران پوست کلفت تر آنند که از ۲۶ مورد محدودیت سیستماتیک از قبیل توقیف کتاب و ممنوع التدریس شدن، ۵۲ بار احضار شدن به دادگاه و تنش های روانی آن و غیره تکان بخورند. نمی خواهم از قول دیگران حرف بزنم؛ حداقل بنده که تکانی نمی خورم. تا عکسی از له شدن عضوی از بدن، شکستن استخوان و دندان در هنگام بازجویی، پشت سیاه شده در اثر ضربات شلاق، فرق خونین در اصابت جسم سخت، ضجه زدن زنی در زیر سنگهای عده ای مسلمان با تقوا و متنفر از عمل شنیع زناء، صحنه انداختن مردی از بلندی(ارتفاع خیلی زیاد) نبینم تکان نمی خورم.
با آرزوی رهایی آقای باقی و دیگر انسانهای آزاده و رفع تضییقات از ایشان.
----------------------------------------
* توضیح آنکه بنابر روایات که در وبسایت های مختلفی به آن اشاره شده است، آقای باقی یکی از فعالین انجمن حجتیه بودند و بالطبع در مورد بهاییان نیز نظری منفی داشته اند که ظاهرا در کتاب حزب قاعدین زمان نیز مطرح کرده اند، اما ظاهرا در این اواخر(شاید ۵-۶ سال اخیر) تغییراتی در نقطه نظراتشان راجع به آیین بهایی بوجود آمده است. نوروز علی نتوانسته است منبع این گزارش مزبور را پیدا کند و تنها به مدد حافظه این قسمت از پاراگراف اول را نوشته است.
بالاخره برای این وبلاگ یک کامنت زورکی دست و پا کردم، این روزا بازار کامنت گذاری خراب است. این رفیق ما اگه می دونست که می خوام نظرش را اینجا بذارم حتما چارجم می کرد. خصوصا اینکه اکامنتش ۱۰۰ تا کامنت می ارزه، . بیت:
پاسخحذفگر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان بعد از خرقه پشمین به گرو نستانند.
ماهم ایمیلی ناقابل تر از خرقه پشمین حافظ به گرو گذاشتیم و این کامنت رو از مغبچه با معرفتمون گرفتیم. ایشان یکی از دوستان قدیم و اتاقی های دوره جوانی در بیت تهران، کوی نسترن اول در جنت آباد بود.
این دوست ما که مانند سایر دوستان بنده از انسانهای مطلع و دانشمند زمان است(چنانچه خواهید دید نان قرض دادن ما بی دلیل نیست) و از قضای روزگار دستی هم در نمایشنامه نویسی و رورنامه نگاری دارد در جواب ایمیلم که در آن اطلاعاتی راجع آقای باقی پرسیده بودم چنین فرمود:
پژمان كبير عزيزم را چاكرپيچم
سلام و عرض ارادت و سپاس از اينكه كمافي السابق در خيال اين غريب منفي بلاد اسلام پناهي و هراز چندي ما را به لطايف و ظرايف مي نوازي مصرع
از چمن ها گر گذشتي ياد ما كن! (اديب اردبيلي!)و
وبلاگ جميله ات را ملاحظه فرموديم و به نظر سطر و اغماض در فونت ريزش تغوّص كرديم و از جواهر معاني بديعه و مكامن عزّ محبوبيه كه به لسان شفقت در بطون اوراد و كلماتش مستوي،حظّي جزيل برديم . احوال فرد مسمي به باقي درتارتار وبكده هاي عنكبوت الكفار درج ومحفوظ است كه به اشارت انامل قدرت در رحيق مگلول ختم و فكّ خواهد بود.ديگر نمي دانم كه بيت
من چه درپاي تو ريزم كه پسند تو بود ميل و چت را نتوان گفت؛كه مقداري هست
القصه جز آنكه از درسنوات ما بعدالسعيد(امامي)به نحله اعتلاعيون پيوسته و از ميزوعوايد پشت وزيرآن رسته و دخيل بر سقاخانه خشك و مسنّد حقوق بشر آنهم از نوع اسلامي بسته نميدانم و نميخواهم هم بدانم كه سي سال است چوب تعصبات اين جماعت آويزان بي سامان در ماتحتمان گردان است و هيچ بدمان نمي آيد كه بيش از پيش در زندان وايوان وهرجاي ديگري دچار تضييقات بل تزريقات حتي به طريقه خيرالامور گردند.توضيح آنكه اين پفيوز حتي از تاليف كتاب حزب قاعدين اش هم تبري جست و در يكي از مصاحبه هاي تلويزيون هما (آمريكا) از اينكه اسباب تضييقات همپالكي هاي ديروزش را فراهم كرده رسماً پوزش خواست و با وقاحتي كه فقط در محققان و حقوق بشر جويان شيعه ممكن است پيدا شود ادعا كرد به دنبال تحقق جامعه اي است كه بهايي و حجتّي به يكسان فرصت فعاليت مدني وسياسي داشته باشند.و ديگر تو خود حديث مفصّل بخوان از اين مجمل.نگران تضييقات وارده بر اينها هم نباش؛ اوين سوئيت هاي آبرومند هم كم نداردو كارد محال است كه دسته خودش راببرد. اين ترهاتي كه از وضع ناگوار آقي باقي و امثال ايشان مي شنويم دسپخت ژورناليست هاي حرفه اي مثل آقا داماد ايشان ،جناب قوچاني (شرق ديروز و شهروند امروز) است كه براي حفظ اتورويته معنوي پدرزن جان كم نشود تا فردا روز كه قرار شد مجري پروژه تازه مركز دكترين انقلاب اسلامي در كشور كاپيتاليست ها شوندوبه نام دفاع از حقوق بشر،در سخنراني ومقاله وكتاب هايشان بهايي را در سلك حيوان و همجنس گرا و جدّ و آباء خودشان بياورند ودر افكار عمومي تثبيت كنند،تاريخ صدور رواديدشان خداي نكرده چند دقيقه به تعويق نيفتد.
باقي بقاي شما باد و گور پدر هرچه باقي و گنجي و شمس الواعظين وغيره راهم سگ ارمني ريد
------------------
موخره:پ ش عزیزم نامه ات مرا به یاد نامه های هدایت به جمالزاده( شاید هم یک الدنگ دیگر) می اندازد.