کتاب «قدرت اسطوره»(1) مصاحبه چندین ساعته بیل مایر با جوزف کمپل میباشد. در این کتاب جوزف کمپل به نقش اسطوره ها در زندگی انسانها در گذشته ها و حال میپردازد. کمپل معتقد است که اسطورهها دستورالعملهایی برای تجربه زنده بودن هستند. او چهار کارکرد برای اسطوره ها برمی شمارد
- اسطوره ها جنبه اسرار آمیز جهان را به ما نشان میدهند،
- شکل جهان را به تصور در میآورند و بدین ترتیب به اجزای آن هدف و معنی میدهند،
- قوانین زندگی اجتماعی هستند،
- وسایل کمک آموزشی برای تجربه زنده بودن هستند. (قدرت اسطوره صفحه 38-39)
او از ارتباط افسانه با ادیان سخن میگوید و بدین ترتیب این ایده را که شاید ادیان الهی ادامه اسطورهها هستند تایید میکند. موارد زیادی را از کتب آسمانی بخصوص انجیل نام میبرد و پیشینه آنها را در اسطوره ها نشان میدهد. تا آنجا که پیامبران را اساتید زبده افسانه سرایی میخواند.
در ادامه از باز تولید افسانه در عصر جدید گفتگو میشود. کمپل معتقد است که سرعت تغییر در این عصر بقدری است که هیچ ایدهای مجال پیوستن به افسانه نمییابد. مایر میپرسد که در مورد موضوع افسانهای که ممکن است در آینده بوجود آید حدسی بزند. کمپل میگوید:
نمیتوان موضوع یک افسانه را که درآینده ممکن است بوجود آید پیش بینی کرد، همانطور که نمیشود رویای امشبتان را پیش بینی کنید. افسانهها و رویاها از یک سرچشمهاند. آنها درک انواعی هستند که راه به دنیای سمبلها یافتند. اما اینقدر میتوانم بگویم که افسانهای که ارزش آن را دارد تا به عنوان افسانه آینده نزدیک بدان پرداخته شود، باید افسانهای در مورد کره زمین باشد، نه در مورد شهرها، و نه در مورد مردمان مختلف ـــ در مورد کره خاکی که همه مردمان روی آن زندگی میکنند. این مهمترین چیزی است که من در مورد افسانههای آینده میتوانم بگویم.
و آنچه که این افسانه به ما خواهد گفت، همان چیزی است که تمام افسانهها به بشر گفتندـــــ بلوغ انسانها از دوران وابستگی به بزرگسالی، و سپس خارج شدن از عالم. و همچنین پیوند انسان با جامعه و پیوند جامعه با کیهان و عالم طبیعت. این همان چیزی است که تمام افسانهها به آن میپردازند، با این تفاوت که جامعه ای که این افسانه از آن سخن میگوید، جامعهای جهانی است. (قدرت افسانه 41)
این گفتگو مرا بیش از هرچیز بیاد گفتهای از آخرین افسانه سرای عصر حاضر میاندازد که افسانه کره زمین را وارد دنیای ناخودآگاه ما کرد. شاید کمپل شانس آن را نداشت که با او آشنا شود و افسانه اورا بشنود که میگوید:
فیالحقيقه عالم يک وطن محسوب و من علی الارض اهل آن.(بهاءالله)
ویا
ای اهل عالم سراپرده یگانگی بلند شد به چشم بیگانگان یکدیگر را مبینید، همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار.(بهاءالله)
------------
(1) The Power of Myth, Joseph Campbell with Bill Moyers
من شما دوست عزیز بهایی را دعوت می کنم سری به تاریخ دیانت بهایی بزنید و دعواها ونزاع های خانوادگی حضرت بهاالله با بردارش و نیز جنگ های لفظی جناب عبدالبها ومحمد علی افندی را مطالعه کنید و ببینید که بین اینان که منادیان وحدت عالم انسانی هستند چه نزاع هایی جریان داشته .کسانی که از ایجاد یک وحدت خانوادگی عاجزند چگونه به خود جرات می دهند که دم از وحدت علم بزنند .جالب است که خود جناب عبدالبها می فرمایند : انصاف باید داشت ازنفسی که در تربیت اولاد وعیال و آل عاجز مانده چگونه امید تربیت اهل آفاق نماید(مکاتیب ج2 ص182). ان وقت همین جناب عبدالبها برادرش با القابی مانندابلیس ، الاغ ، جغد، روباه و ... لقب می دهد(مکاتیب ج1 ص 442و 443)
پاسخحذفجناب بهاالله می فرمایند:: من لا ادب له لا ایمان له (بدیع ص205)و بعد همین جناب خطاب به صبح ازل القاب الاغ ، ابلیس جعل و... نثار می کنند .(اسرارالاثارج5 ص346)این عالی جنابان بهتر بود اول وحدت خانوادگی خود را سر و سامان بدهند و بعد به فکر عالم بیفتند
دوست گرامی بروید کتاب اسرارالاثار را باز کنید صفحه 154 را بیاورید .ذیل کلمه تُرک نگاهی بیندازید و بخوانید : اترکوا التروک و لو کان ابوک إن احبوک اکلوک وإن ابغضوک قتلوک : از ترک زبانان دوری کن و فاصله بگیر اگر چه پدرت باشد که اگر دوستت بدارد خواهدت خورد و اگر دشمن بدارد خواهدت کشت.
پاسخحذفدیانت شما بین فارس وترک فرق می گذارد .حضرت عبدالبها در خطابات بزرگ ص 119 صریحا بین سیاهان افریک و امریک فرق گذاشته اند
ما از بهائیان عزیز می خواهیم ندای وحدت عالم انسانی سر ندهند چون سرتاپای دیانتشان تناقض آشکار با این شعار به ظاهر لوکس است .
دوست ناشناس،
پاسخحذفقبل از هر چیز باید به شما بگویم که دید من نسبت به دین یک دید کاملا پراگماتیک است. یعنی اینکه دین بهايی را دوست دارم چون فکر میکنم بر خلاف اسلام، مسیحیت و یهودیت میتواند به ما مردم دنیا کمک کند. بنده علاقهای به استفاده از استدلالات دینی و استفاده از ادبیات آنها ندارم. اما ایرادات سطحی شما بنده را وا داشته است که از زبان شخصی دیگر به شما جواب بگویم، چه که از دید بنده این ایرادها ارزش توجه و پاسخ دادن ندارند و چون ایراد به حساب نمیآیند جوابی هم ندارند.
برای اطلاع شما، کتابهای تاریخ نبیل زرندی، قرن بدیع، لوح قرن، و کتاب احیا و تجدد را خواندم. برخلاف شما بنده معتقد نیستم که این «عالیجنابان بهتر بود وحدت خانوادگی خود را سرو سامان دهند». این ادعای شما بر بی اساس است. چه کسی گفته که پیامبر مسئول سر و سامان دادن روابط خانوادگی است؟ چرا فکر میکنید که پیامبر باید به کسی بخاطر قرابت نسبی و یا سببی باج بدهد تا روابط «سرو سامان» یاید؟ مگر نوح چنین کرد؟ مگر موسی چنین کرد؟ مگر علی چنین کرد؟ از آن گذشته جنبه روحانی پیامبر با کسی نه نسبت سببی دارد و نه نسبی. هرکسی که بر ضد امر خدا اقدام کند، «با دست خود به هلاکت»میافتد، پیامبر هم کارهای نیست؛ این قانون طبیعت است. به جمهوری اسلامی نگاه کنید که با دیانت بهائی به مبارزه برخاست و به نکبتی افتاده است که آیات عظام هم از تعفن آن دوری میجویند!
در مورد بیان حضرت عبدالبهاء که در مکاتیب آورده شده است ضمن آنکه شما را به مقاله زیبای کاوه کنعانی با عنوان «نقد سطحی» به آدرس
http://negahedigar1.blogfa.com/post-293.aspx
ارجاع میدهم، توجهتان را به این نکته جلب میکنم که این ایراد از آنجا نشات میگیرد که شما به علم بحث و سخنوری آشنایی ندارید. جانم برایتان بگوید که مثلها «اصل علمی» نیستند که هیچ مورد نقضی نداشته باشند. مثالها فقط به روشن شدن موضوع کمک میکنند. مثالها در کنار استدلالهای دیگر به اثبات میانجامند. اگرعبدالبهاء در نفی اقدامات دشمنان امر الهی فقط به همین مثل بسنده میکرد، جای ایراد داشت. عبدالبهاء در کنار ذکر بسیاری موارد دیگر این مثال را هم آورده است. به همین شکل استدلال شما هم اگر فقط به این متکی باشد که چون فرزندان بهاءالله با او مخالفت کردند پس او پیامبر نیست، بسیار استدلال ضعیف و بیمعنیای خواهد بود.
در مورد القاب الاغ ، جعل و ... هم شما را به همان مقاله «نقد سطحی» ارجاع میدهم. فقط به این بسنده میکنم که بنده نه آیات قرآن را که دشمنان را به «چهارپایان» تشبیه میکند مصداق توهین میدانم و نه این بیانات را. کسی که بالکل خرد و شعور خود را کنار بگذارد و با سخن حق از در دشمنی درآید، خودش را به حد سایر حیوانات دون انسان تنزل داده است. فراموش نکنید که در نزد آفریدگار، که بهاءالله سخن او را به ما میرساند، تمام موجودات از سنگ و گل و حیوانات همگی آفریده حقند و هر یک در نقشی در این دنیا ظاهر میشود. انسانی که عقل خود را کنار گذاشته است نقش خود را در طبیعت عوض کرده است. مشکل در حیوان بودن نیست، مشکل در عدول از آنچه که خداوند برای او خواسته است میباشد.
آقای خموش
پاسخحذفکتاب اسرارالآثار نوشته آقای فاضل مازندارانی است، نه بهاءالله، عبدالبهاء، شوقی ربانی و یا بیت العدل اعظم. اگر مشکلی با آثار چهار فرد(حقیقی و یا حقوقی) فوق دارید با ذکر ماخذ ذکر بفرمائید و از شلوغ بازی بپرهیزید.