بگذارید با یک مثال شروع کنم. محمود جون۱۰ سالش بود. یه روز محمود میره خونه خاله اش که با پسر خاله ۳ ساله اش، سروش، بازی کنه. محمود میدونست خاله جونش توی کابینت شکلاتای خوشمزه داره ولی خجالتش میاومد که به خاله جونش بگه. کمی با خودش فکر کرد و چارهای اندیشید، رفت به خاله گفت: «خالجون، سروش دلش شکلات میخواد». خاله جون هم دو تا شکلات یکی به محمود یکی به سروش داد.
از نظر روانشناسی این داستان اهمیت فراوانی داره. بچه اونچه را که دل خودش میخواست به کس دیگهای نسبت داد یا از دهان کس دیگهای گفت.
آخوندها هم این روش رو خیلی خوب بلدن. وقتی میخوان یک جماعت بی مغز رو پای منبر نگه دارن، جماعتی که بزرگترین محرومیت ها رو در ناحیه بین دو پا احساس میکنن، از قضا متوجه شدند که بهترین روش اینه که داستانهای سکسی برایشون بگن. اما داستان ویس و رامین، داستان شیرین و فرهاد و ... همه کفرآمیز بودند. توضیح المسائل هم که اینقدر خوانده بودند که دیگر تکانی به هیج کجایشان نمیداد، لذا حیلهای سر هم کردند، و آن این بود که آنچه در مغز حقیرشان میگذشت را به بهائیها نسبت بدهند. با این کار هم خودشان حظی کاملا شرعی بردهاند( وصف العیش، نصف العیش) هم طرفداران پر و پا قرص را نشئه بهشتی دادهاند، و هم دشمن را بی آبرو کرده اند،
این است اول، وسط و آخر داستان
نتیجه اخلاقی: تا وقتی چنین انگیزه قویای پشت این مزخرفات است، بهائیان هرگز موفق به روشن کردن موضوع نخواهند شد.
آقای دکتر
پاسخحذفمن هم با کاملا با نظر شما موافقم. فقط شاید یک کمی حضرات وعاظ و روضه خوان ها را دست بالا گرفتی. خود این آقایان هم از مضمضه کردن بعضی مسائل بدشان نمی آید. منظور اینکه نه فقط برای خوش آمد مستمعین می گویند.
قربان تو