مقدمه:
کاغذی از پشت میلههای اوین بدستم رسید. پدر در کنج تنهایی یادم کرده بود و شعری برای تولدم نوشت.
کلک مشکین تو روزی که زما یاد کند
ببـرد اجــــر دو صد بنـــده که آزاد کند
شعرش یادآور روزهای پرنشیب و فراز گذشته و چشم انداز خوب آینده بود؛ با لحنی آشنا وکلامی پرمعنا. همان لحن صمیمی و مطمئن، که همیشه جانم را روح تازه داد و قلبم را سرشار از اطمینان کرد؛ همان کلام پر مغز که همواره چراغ راهم بود.
شعرهای پدر معمولا کوتاهند، با رنگ و بویی از طنز، که گاه گاه، به رسم شوخی و بر سبیل مزاح با دوستان نزدیک میگوید. اما این شعر از نوعی دیگر بود. شعری چنین پر احساس از او بیاد ندارم. شاید پیش از این هرگز فرصت نکرده بود که لحظه ای برای خودش باشد، در خودش برود و شعری برای خودش بگوید. اما اینک، در قعر زندان اوین، آنچه دارد فرصت است؛ فرصت برای در خود رفتن و اندیشیدن و شعری چنین سرودن.
ولی من، شاعر نیستم تا احساسم را در کلامی خیال انگیز نثار پدر کنم. آنچه در زیر میخوانید انعکاس شعر اوست در من، سیمی که از آوای سازی پرطنین بر خود لرزید. باشد که دستی کاغذم را از لای میله ها در دستش بگذارد.
نعیم توکلی
اتاوا٬ شهریور هشتاد و هشت
-------------------------------
با تشکر از دوست خوبم پژمان محبوبی برای کمک ویراستاری اش در تهیه مقدمه
نامه آمد، به خبر، نزد پدر یاد شدم
به پیامی ز سوی حضرت او شاد شدم
پند و گوهرش برون ریخت چو بگشودم مُهر
رهرو پند پرست ره استاد شدم
همچو قارن به یلی قلعه توران بگشود
ولی افسوس نه همپایه کشواد (1) شدم
پیش از این نیز مرا پند چه ارزان می داد
وه چه دلتنگ بر آن کودکی شاد شدم
آنچنان رفت به خیره سریم این سنوات
کانچه او گفت همه یکسره از یاد شدم
نوز ناگفته مرا کاین چه بود آن چون باد
همچو آن کاغذ بازیچه(2) سرِ باد شدم.
حال دیریست ورا در ته زندان جای است
زین ستم حلق بریدم٬ همه فریاد شدم
عارض مخبر و منشی مجلات فرنگ
از قوی حافظه تا کودن و کم یاد شدم
گله بر نایب نالایق دولت(3) خواندم
طرفی از حرف نبستم٬ ولی ارشاد شدم!!
شهر از این قصه پر درد بیاکندم من
طبل رسوا گر بدکاری و بیداد شدم
نقش صد شکوه و تدبیر بر آب افکندم
داد در چاه زدم٬ رمله ی در باد شدم
چون به ساحلگه از این لجه نبردم راهی
تا سحر همنفس دفتر اوراد شدم
ورد و اذکار و دعا نیز گشایش ننمود
نا امید از کرم و لطف خدا داد شدم
دل ز ویرانه ی توحید بکندم یکبار
خیمه بر دوش به آبادی الحاد شدم.
بعد سالی که ز اندوه پدر خون خوردم
باز دلخسته تر از ظلم نگون باد شدم (4)
من ندیدم که در آن روز چه بر مردم رفت
لیک آشفته از این ضجه و فریاد شدم
شیخ با شحنه در آمیخت به مردم سوزی
سامع فاتحه ی مقتل خرداد شدم
شیخ گفت این تیغ اعدّوا لهم(5) الله کشید
یا هبل رخ بنما٬ مرده ز جلاد شدم
صلواتش که فرستاد بر این سیّد اولاد عبا؟
من نبودم که بر آن لام لعین صاد(6) شدم
-----------------------------------------------------------
(1) قارون سردار سپاه ایران که با دیگر سرداران به جنگ سلم و تور رفت و کشواد (به فتح کاف)٬ پسر او بود که او هم پهلوان بود. (شاهنامه)
(2) اشاره به واژه "کاغذ باد" که خراسانی ها به جای واژه "بادبادک" به کار می برند.
(3) اشاره به کاردار وقت سفارت ایران در کانادا در جولای دوهزار و هشت
(4) اشاره ایست به دستگیری های مردم بی گناه پس از انتخابات ریاست جمهوری سال هشتاد و هشت
(5) این آیه بر نشان سپاه پاسداران نقش شده که "و اعدوا لهم مااستطعتم من قوه"
(6) بازی با کلمات٬ اینکه اگر "لام" را از کلمه "لعین" بر گیرید و به ابتدای آن (لام) "صاد" بیافزائید می شود "صل" برای صلوات