جناب آقای دکتر آقاجانی
مشاور محترم وزیر و مدیر کل دفتر وزارتی و روابط عموم
سلام علیکم
احتراما بازگشت به نامه شماره ۲۹۵۳۹۰ مورخ۴-۸-۸۹در خصوص آقای دکتر عباس احمدی اصل (زحمتکش) دستیار رشته داخلی سال ۲دانشگاه علوم پزشکی شیراز به استحضار میرساند با توجه به اینکه منطقه محروم لامرد با کمبود متخصص در رشته قلب مواجه میباشدو نظر به نیاز آن شهرستان به نیروی بومی و موافقت این دانشگاه خواهشمند است در صورت امکان نسبت به تغییر رشته ایشان به رشته قلب مساعدت و دستور مقتضی مبذول فرمایید. ضمنا نامبرده جانباز ۳۰٪ شیمیایی و ۳۸ ماه حضور در جبهه و برادر شهید میباشد که توانایی تحصیل در رشته داخلی را ندارد.
دکتر محمد هادی ایمانیه
رئیس دانشگاه و قائم مقام وزیر در استان
اگر به خانه من آمدی، برای من ای مهربان چراغ بیار و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
۱۳۹۰ شهریور ۶, یکشنبه
۱۳۹۰ شهریور ۲, چهارشنبه
بحران حقایق دست ساز: از مصاحبه «نوروز» با کیمیایی
ماخذ:http://passionofanna.wordpress.com/2011/08/22/بازخوانی-گفت-و-گوی-روزنامه-نوروز-با-مسع/
حجتی: اما شما به علت رنج اشاره نکردید. گویا از دستیار و یا دستیاران خودتان در مقطعی رنجیده اید و لطمه ای که از آن ناحیه خوردید هنوز بر شما سنگینی می کند.
کیمیایی: بله، من لطمه خوردم. چون پرسیدید پاسخ می دهم. من دیدم «اودیپ» می تواند واقعیت داشته باشد. من دیدم که می شود بخاطر یک نان پای شما را برید. باور کنید که این را من دیدم! من در قصه ها می خواندم، در قصه های انگلیسی می خواندم. من زبان انگلیسی نمی دانم، به زبان انگلیسی نخوانده ام. اما خوانده ام. در همین داستان های خودمان هم خوانده ام.
در همین داستان های خودمان خوانده ام. لابد شما هم شنیده اید که پادشاهی در گذشته مناره ای از «چشم» برپا می کرده است. او در واقع از نگاه همه انسانها مناره می ساخته است. شما اینها را باور نمی کنید، اما من باور کردم. پسری که در کنار من بود، مثل پسر من بود و دستیار من بود. در یک اختلاف بسیار بسیار کوچک، که اصلاً اختلاف به حساب نمی آمد کاری کرد که من به این زودی ها نمی توانم آن را به حالت تعادل برگردانم. یعنی می شود جوانی چنین کاری بکند؟ بعد با خودم گفتم: حتی اگر به لحظه انفجار رسیدی، در روحت به کسی اعتماد نکن و آن را برای خودت نگه دار. چون این اعتماد یک زمانی شما را به آنجا می رساند که این قصه ها را باور کنید. (مکث طولانی) دستکاری در حقایق، بحران دستکاری در حقایق.
حجتی: چرا هیچ وقت نخواستید این حقایق را فاش بکنید؟
کیمیایی: بدتر می شود. یکبار این اشتباه را کردم. اصلا توضیح دادن راجع به این مسائل کار را بدتر می کند. اینکه می گویم ما در بحران شایعه زندگی می کنیم یعنی همین، ما الآن توی این بحران هستیم. بله… و هست و خیلی زیاد هم هست… (مکث)… اینکه شما را منتسب کنند به یک جریانی که برای خودتان مشمئزکننده است و حقایق را واژگون کنند… من از آن تاریخ به بعد از آن ماجرا به عنوان « حقایق دست ساز» یاد کرده ام.
حجتی: برای من سخت است که راجع به موضوعی بپرسم که شما با آن دچار بحران شدید. چند سال پیش گویا دو سال پیش امید روحانی با شما گفت و گویی کرد که در آن به این موضوع اشاره کردید. اما همه چیز را صریح نگفتید. در آن گفت و گو باز هم آن ابهام وجود داشت. اینکه آن موضوع واقعیت داشته یا نداشته. بالاخره آیا حاضرید روزی به این سؤوال پاسخ دهید و همه چیز واضح و روشن بیان شود؟ شایعات شاید به این خاطر دامن زده می شود که کسی پاسخ صریح نمی دهد.
کیمیایی: آقای حجتی، این حیطه در آتش است و شما از هر طرف به این حیطه نزدیک شوید آن آتش دامان شما را می گیرد و کسی که در آن تاریخ آن آتش را روشن کرد خیلی آگاهانه این کار را کرد. خیلی دانشته این کار را کرد. بعدها فهمیدم که من در این ماجرا تنها نبودم بلکه خیلی های دیگر هم بودند؛ خیلی از هنرمندان سینما، از تئاتر، از نقاشی و ادبیات… بله، من تنها نبودم.
حجتی: یعنی خیلی ها را برای آن ماجرای سعید امامی آماده کرده بود؟
کیمیایی: بله دقیقا… (آه می کشد) عرض کردم که آن حیطه، حیطه آتش است. اجازه بدهید ما از کنارش رد شویم.
-----------------
ماخذ: http://passionofanna.wordpress.com/2011/08/22/بازخوانی-گفت-و-گوی-روزنامه-نوروز-با-مسع/
حجتی: اما شما به علت رنج اشاره نکردید. گویا از دستیار و یا دستیاران خودتان در مقطعی رنجیده اید و لطمه ای که از آن ناحیه خوردید هنوز بر شما سنگینی می کند.
کیمیایی: بله، من لطمه خوردم. چون پرسیدید پاسخ می دهم. من دیدم «اودیپ» می تواند واقعیت داشته باشد. من دیدم که می شود بخاطر یک نان پای شما را برید. باور کنید که این را من دیدم! من در قصه ها می خواندم، در قصه های انگلیسی می خواندم. من زبان انگلیسی نمی دانم، به زبان انگلیسی نخوانده ام. اما خوانده ام. در همین داستان های خودمان هم خوانده ام.
در همین داستان های خودمان خوانده ام. لابد شما هم شنیده اید که پادشاهی در گذشته مناره ای از «چشم» برپا می کرده است. او در واقع از نگاه همه انسانها مناره می ساخته است. شما اینها را باور نمی کنید، اما من باور کردم. پسری که در کنار من بود، مثل پسر من بود و دستیار من بود. در یک اختلاف بسیار بسیار کوچک، که اصلاً اختلاف به حساب نمی آمد کاری کرد که من به این زودی ها نمی توانم آن را به حالت تعادل برگردانم. یعنی می شود جوانی چنین کاری بکند؟ بعد با خودم گفتم: حتی اگر به لحظه انفجار رسیدی، در روحت به کسی اعتماد نکن و آن را برای خودت نگه دار. چون این اعتماد یک زمانی شما را به آنجا می رساند که این قصه ها را باور کنید. (مکث طولانی) دستکاری در حقایق، بحران دستکاری در حقایق.
حجتی: چرا هیچ وقت نخواستید این حقایق را فاش بکنید؟
کیمیایی: بدتر می شود. یکبار این اشتباه را کردم. اصلا توضیح دادن راجع به این مسائل کار را بدتر می کند. اینکه می گویم ما در بحران شایعه زندگی می کنیم یعنی همین، ما الآن توی این بحران هستیم. بله… و هست و خیلی زیاد هم هست… (مکث)… اینکه شما را منتسب کنند به یک جریانی که برای خودتان مشمئزکننده است و حقایق را واژگون کنند… من از آن تاریخ به بعد از آن ماجرا به عنوان « حقایق دست ساز» یاد کرده ام.
حجتی: برای من سخت است که راجع به موضوعی بپرسم که شما با آن دچار بحران شدید. چند سال پیش گویا دو سال پیش امید روحانی با شما گفت و گویی کرد که در آن به این موضوع اشاره کردید. اما همه چیز را صریح نگفتید. در آن گفت و گو باز هم آن ابهام وجود داشت. اینکه آن موضوع واقعیت داشته یا نداشته. بالاخره آیا حاضرید روزی به این سؤوال پاسخ دهید و همه چیز واضح و روشن بیان شود؟ شایعات شاید به این خاطر دامن زده می شود که کسی پاسخ صریح نمی دهد.
کیمیایی: آقای حجتی، این حیطه در آتش است و شما از هر طرف به این حیطه نزدیک شوید آن آتش دامان شما را می گیرد و کسی که در آن تاریخ آن آتش را روشن کرد خیلی آگاهانه این کار را کرد. خیلی دانشته این کار را کرد. بعدها فهمیدم که من در این ماجرا تنها نبودم بلکه خیلی های دیگر هم بودند؛ خیلی از هنرمندان سینما، از تئاتر، از نقاشی و ادبیات… بله، من تنها نبودم.
حجتی: یعنی خیلی ها را برای آن ماجرای سعید امامی آماده کرده بود؟
کیمیایی: بله دقیقا… (آه می کشد) عرض کردم که آن حیطه، حیطه آتش است. اجازه بدهید ما از کنارش رد شویم.
-----------------
ماخذ: http://passionofanna.wordpress.com/2011/08/22/بازخوانی-گفت-و-گوی-روزنامه-نوروز-با-مسع/